اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 357
جناب آقاى حلبى هم به من پيغام دادند كه شما اين كار را بكنيد.
آن زمان، آية الله العظمى گلپايگانى به مشهد مشرّف شده بودند و من به ذهنم رسيد موضوع را با ايشان در ميان بگذارم تا توسط معظّم له براى ميرزا پيغام فرستاده شود. از اينرو خدمت ايشان رسيدم و مسئله را درميان گذاشتم.
حضرت آية الله گلپايگانى سرى تكان داده، فرمودند: شما چه مىگوييد و ايشان چه مىگويند!
سپس ادامه دادند:
من در چند روز گذشته تصميم داشتم از ايشان عيادت كنم. ايشان راضى نشدند و گفتند: آقاى حاج سيد جواد، آقازاده محترم، را بفرستيد. من براى شما پيغامى دارم.
حاج آقا جواد را به عيادت ايشان فرستادم. ميرزا به ايشان گفته بودند كه من از مال دنيا چيزى ندارم. خانه موجود را آقاى حاج كاظم طرخانى براى خانواده من خريده و اثاثيه منزل هم مربوط به ايشان است. من تنها تعدادى كتاب از مِلك شخصى خود تهيه كردهام كه دوست دارم والد محترم شما، آنها را قبول كنند و به هر مصرفى كه مىخواهند، برسانند.
آية الله گلپايگانى در پاسخ فرموده بودند: خوب است كتابها را به فرزندانى كه طلبه هستند بدهيد تا ايشان استفاده كنند.
ايشان پاسخ داده بودند: من مىخواهم جناب عالى آنها را قبول بفرماييد.
اين ايّام گذشت. مدّتى بعد شنيدم ميرزا جواد آقا بيمار هستند. به عيادت ايشان رفتم. آن روز با اينكه بيمار بودند، ولى از من خواستند تا بيشتر نزدشان بمانم. فرزندان ايشان هم مرتّب اشاره مىكردند كه من برخيزم؛ ولى ايشان نمىگذاشتند.
من فرصت را مغتنم دانسته و با احتياط، خدمت ايشان عرض كردم: دوستان، چنين توقّعى از جنابعالى دارند كه شما منع خود را برداريد تا در هر كجاى حرم
اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 357