اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 353
روزى با حضور عدهاى از جوانان طبق معمول هر روز مشغول مذاكره و گفتگو بوديم. نوجوانى كه در كنار ديوار و به فاصله حدود پنج شش مترى ايستاده و به جمع ما خيره شده بود، توجه من را به خود جلب كرد. به كسانى كه در نزديك نشسته بودند گفتم: برويد و آن نوجوان را بياوريد اينجا، از نحوه نگاه و توجهاش به سوى ما احساس مىكنم كه اشتياق دارد در اين جمع حضور داشته باشد.
جوان كم سن و سالى كه در كنار من نشسته بود، گفت: آقا! دو شب پيش براى او اتفاقى افتاده است و اكنون بسيار مايل است پيش شما بيايد و در اين محفل شركت كند، ليكن خجالت مىكشد.
من پرسيدم: چه اتفاقى افتاده است، اگر قابل نقل است تعريف كنيد.
گفت: شما را در خواب ديده است و داستان خواب خيلى شيرين و شگفتآور است، اجازه بدهيد خودش بيايد تعريف كند.
آن عزيز خوشاقبال را آوردند و تعدادى از حضار كه با ايشان سابقه آشنايى نداشتند با نظر موافق اين حقير مجلس را ترك كردند تا بالأخره شرايطى ايجاد شد كه او بتواند ماجراى خواب را بدون ابا و با آرامش روحى بيان كند.
اسم او على بود. در سطح راهنمايى مشغول تحصيل و خانه پدرىشان در نزديكى مسجد جامع بود و از بچههاى آن محله محسوب مىشد. على كه فرزند ارشد خانواده و نوجوانى محجوب و باحيا بود، پس از تعارفات اوليّه و رفع اضطراب در حالىكه بسيار واضح و آرام صحبت مىكرد، گفت:
مدت دو سه ماه بود كه عصرها مىآمدم و از دور به مجلس گرم و باصفاى شما نگاه مىكردم. به صميميت و گرمى محفلتان فريفته شده بودم. هنگام نماز (مغرب و عشا) به صفوف معنوى و روحانىتان دلبسته شده بودم، اما آداب نماز جماعت را نمىدانستم و خواندن نماز فُرادى و حتى قرائت حمد و سوره را بلد نبودم.
محيط خانواده و افكار پدر و مادرم براى آموختن مسائل دينى مساعد نبود و حتى با حضور من در ميان جوانان مسجد و شركت در مراسم دينى و تردد به اينگونه
اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 353