اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 264
صبح، ما را به ميدان حرم، بين باب السلام و باب الرحمه بردند. آنجا فضاى بازى دارد و سايهبانهايى در آن درست كردهاند. زير سايهبانها قطعهسنگهايى وجود داشت و عدهاى هم آنجا مشغول ساختن و تعمير مسجد بودند.
وقتى ما را از باب الرحمه به سوى باب السلام مىبردند، صدها جوان را به صف كرده بودند و ما را از مقابلشان عبور دادند. قضات، مأموران و افسران هم در كنار آنها ايستاده و چوب درخت خرما هم براى تنبيه آورده بودند.
بعد از مدتى جوان شيعهاى را آوردند كه نامش «عباس شلش» بود. يك مأمور در سمت راست و مأمور ديگرى در سمت چپش ايستاده بود. مأموران، او را به شدت روى زمين انداختند تا كتكش بزنند. از طرف ديگر، مأموران، جوان ديگرى را به نام «صالح الحريرى» آوردند و آن قدر او را با چوبهاى خرما تازيانه زدند تا اين كه مظلومانه جان سپرد.
ناگهان در همان اوضاع، سايهبانهايى كه داشتند زيرش كار مىكردند، بر سرشان سقوط كرد و خراب شد. علتش اين بود كه بعضى از مردم براى تفريح [و تماشا]، روى آن سايهبانها رفته بودند. وقتى چنين شد، اوضاع به هم ريخت و مأموران به آنجا رفتند. وقتى برگشتند، دستور دادند كه ما را به زندان برگردانند.
اين ماجرا از امدادهاى غيبى الهى بود و خداى سبحان، ما و جوانهاى شيعه را نجات داد. بعد از آن كه ما را به زندان برگرداندند، دعا كرديم كه خدا به حقّ محمد صلى الله عليه وآله، ما را از دست آنها نجات دهد. همچنين به رسول خدا صلى الله عليه وآله و حضرت زهرا عليها السلام متوسل شديم كه خداوند تبارك و تعالى، ما را از دست آنها خلاص كند. بعد از اين ماجرا وقتى مأموران سعودى مىخواستند جوانان شيعه را با چوب خرما بزنند، آهسته مىزدند.
آن شب را هم ما در زندان مانديم. صبح پنجشنبه ما را به خانه فردى به نام خريجى آوردند و آن هيئت نيز در آنجا جمع بودند. قضات، حكم صادر كردند كه جوانان و پيران از زندان آزاد شوند و ما سه نفر بمانيم؛ من، شيخ عابد و عبد على.
اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 264