اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 243
بگويند: ديدى مطالبى كه درباره شما مىگفتيم دروغ است، و يا بگويند: اين بنده خدا هم درد مىكشد، و هم زائر است! و ... در هر صورت خداحافظ.
بلند شدم و از مسجد بيرون آمدم. در راه احساس كردم دردم مقدارى تخفيف پيدا كرده است. رسيدم به هتل، تا دوستان بيايند و براى رفتن به مسجد شجره آماده شوند يكى دو ساعت طول كشيد. من حالم كم كم خوب شد. وقتى دوستان سوار خودرو مىشدند، من حالم خوب بود و درد نداشتم.
به نظرم رسيد فعلًا با اينها به مسجد شجره بروم و احرام ببندم، بعداً چند ساعت فاصله دارم بروم مكّه عمره به جا بياورم، اگر درد داشتم از همانجا هم مىتوانم برگردم. اما دوستان به من گفتند: برگرد ايران.
گفتم: نمىروم.
گفتند: ما بليط گرفتيم!
گفتم: مىروم مسجد شجره.
من با دوستان رفتم مسجد شجره و احرام بستيم. سپس سوار يك وانت روباز شديم، و به سمت مكّه راه افتاديم. نزديك مكّه يك مقدار احساس درد كردم، ولى شديد نبود، به دوستان گفتم: برويد هتل بگيريد، من عمره را به جا بياورم و بيايم.
رفتم مدخل ورودى مسجد وضو گرفتم و آماده انجام اعمال شدم. طواف كردم، نماز طواف را خواندم و اعمال را انجام دادم. بعد از اعمال ديگر حوصله نداشتم ببينم دوستان كجا اتاق گرفتهاند و همانجا خوابيدم. دردم كم شده بود، وقتى از خواب بيدار شدم آفتاب زده بود، نزد رفقا رفتم در حالى كه بيمارى برطرف شده بود و ديگر سراغم نيامد. تا در مكّه بودم نيز حالم خوب بود.
در ايران هم اصلًا بيمارى نداشتم، متوجه نشدم سنگ كليهام دفع شد؟ آب شد؟ خُرد شد؟ با توجه به اينكه كليه من سنگساز بود، در اين مدّت الحمدلله تاكنون درد كليه نديدم.
اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 243