اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 242
در همان ايام حدود پنج نفر از رفقا كه قبلًا قرار گذاشته بوديم با هم به مكه برويم، عازم عمره بودند، اما اين بيمارى مىتوانست مانع رفتن من شود. چون به دوستان قول داده بودم و آمادگى عمل جراحى را هم نداشتم، لذا قطره دارويى را برداشتم و با وسايل مورد نياز عازم سفر عمره شدم.
درد كليهام ادامه داشت تا مدينه منوّره. اين وضع دو يا سه يا پنج روز ادامه داشت و به تدريج درد شديدتر مىشد.
يك روز براى من صبحانه آوردند، من از درد افتاده بودم و به تعبير دوستان چنگ مىزدم. وقتى مرا با اين حال ديدند، رفقا دو سه دكتر ايرانى كه براى سفر عمره آمده بودند را به بالين من آوردند. دكترها بعد از معاينه گفتند: حال شما اصلًا خوب نيست و بايد فوراً عمل كنيد؛ يا در مدينه و يا برويد ايران.
من جرأت نكردم در مدينه عمل كنم؛ زيرا آن وقت در مدينه امكانات كافى فراهم نبود. گفتم: مىروم ايران.
دوستان براى من بليط گرفتند و مقدمات سفر به ايران را فراهم كردند و خودشان نيز در حال تدارك رفتن به مسجد شجره براى عمره بودند.
به نظرم رسيد بروم و يك زيارت خداحافظى و وداع با پيغمبر صلى الله عليه وآله انجام بدهم. مابين ظهر و عصر، زمان خلوتى مسجد، به مسجد النّبى رفتم. بالاى سر پيغمبر رفتم و مقابل ايشان دقيقاً از شبكههاى بالاى سر پيامبر صلى الله عليه وآله نگاه كردم با حالت درد دو ركعت نماز خواندم، البته نمازم هم خيلى باحضور قلب نبود. بعد از نماز مقدارى دعا كردم و به حضرتش عرض كردم:
به من گفتند بايد بروم، آمدم زيارت وداع انجام دهم و دو ساعت ديگر از اينجا مىروم، امّا با اين وضعيت برگشتن من، براى من خوب نيست، دشمن پى بهانه است. ممكن است بگويند: تا مدينه رفتى خدا به شما توفيق مكّه نداد، حتّى اجازه نداد به مسجد شجره بروى و احرام ببندى. براى شما هم خوب نيست، اينجا جزء محلهايى است كه دعا مستجاب مىشود، شايد عدّهاى كه ايمان درستى ندارند
اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ریشهری، محمد الجزء : 1 صفحة : 242