responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ری‌شهری، محمد    الجزء : 1  صفحة : 133

بار ديگر دو شهيد به طرف انتهاى مسجد رفتند، سؤال كردم: اين‌ها چه كسانى هستند؟

گفت: اين‌ها بچه‌هاى ... هستند، مادرهايشان در آشپزخانه مسجد كمك مى‌كنند، رفته‌اند مادرشان را ببينند.

در همين حال از خواب بيدار شدم. حال آشوب و اضطرابى در من بود كه قدرت تكلم نداشتم. به خودم گفتم: ببينم خواب ديده‌ام يا واقعيت است؟

همين كه نگاه كردم ديدم آن باندهايى كه روى پاى من بسته شد بود در كنار تشك بود و شالى كه محمّد آورده بود روى پاى من بسته شده بود!

گفتم بگذار بلند شوم و ببينم پاى من خوب شده است؟ بلند شدم ديدم پايم درد نمى‌كند. تمام باندها را جمع كرده و در سطل ريختم و گفتم: من لياقت دست امام حسين عليه السلام را نداشتم، اما با شال امام حسين و به دست پسرم محمّد شفا گرفتم.

اين شال بوى عطر خاصى داشت كه از چند مترى متوجه مى‌شديم. صبح آن روز غسل زيارت امام حسين عليه السلام را كردم و به مسجد رفتم تا ديگ‌هاى مسجد را بشويم. همين كه وارد مسجد شدم خانم‌هايى كه روز قبل مرا ديده بودند همه تعجب كردند و گفتند: حاج خانم! شما كه نمى‌توانستى راه بروى؟

گفتم: من امروز صبح شفا گرفتم و ماجرا را تعريف كردم. خانم‌ها شال را گرفتند و بوسيدند. يك خانمى كه سردرد سختى داشت گفت: يا امام حسين! من اين شال را به سرم مى‌بندم كه ان‌شاءالله سرم خوب شود، همان لحظه سر آن خانم هم خوب شد!

اين خبر در سطح شهر پيچيد، از طرف بيت حضرت آية الله گلپايگانى قدس سره آقازاده ايشان آقا سيد باقر و دو روحانى ديگر به منزل ما آمدند و پس از مشاهده اين شال و اين شفا به من گفتند: بيائيد خدمت حضرت آية الله گلپايگانى.

ما دسته جمعى روز دوازدهم محرم به منزل آية الله گلپايگانى رفتيم و خدمت ايشان رسيديم. من ماجراى خواب و شفا را براى آقا عرض كردم. همين كه شال را به‌

اسم الکتاب : خاطره هاى آموزنده المؤلف : محمدی ری‌شهری، محمد    الجزء : 1  صفحة : 133
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست