6. نوشتار نيز مىتواند همانند گفتار، معرّف شخصيت انسان باشد، چنان كه در حديثى آمده:
الخَطُّ لِسانُ اليَدِ.[1]
خط، زبانِ دست است.
عالِمى در محفل تدريس بود
در مسائل، ماهِر و بىويس بود
از در آمد ناگهان با كَشّ و فش
يك هيولايى موقّر شيخوش
بر سرش عمّامهاى چون گُرز سام
در برش هم جُبّهاى كافورفام
آمد از در جست و بر مسند نشست
رنگ از روى مدرّس رخت بست
از ادب با بيم، ترك درس گفت
لب فرو بستند از گفت و شنفت
آن مدرّس، ساعتى خاموش بود
هم زرنج و درد پا در جوش بود
عاقبت رو كرد سوى آن حريف
سر فرو افكند با نطق لطيف
گفت: مولانا چرا دارد سكوت؟
مىنبخشد روح ما را هيچ قوت؟
گفت: گويم از چه، اى شيخ جهان؟
گفت: دانى آنچه، روشن كن بيان
گفت مولانا كه: اى استاد فرد!
روزه را كِى مىتوان افطار كرد؟
گفت: هنگام غروب آفتاب
هست افطار صيام آن گه صواب
گفت: آيا چيست حكم آن جناب
تا سحرگه گر كسى ماند به خواب؟
گفت: بايد روزه بودن تا سحر
كاشكى كردى سخن سر زودتر!
گفت: آيا با چنين فضل و كمال
شيخ ما را در چه باشد اشتغال؟
گفت: من شرع شريف ساوهام
با همه فضل، اندر آن جا ياوهام
گفت: چون شرع شريف استى كنون
پاى خود را من كشم، اى ذو فنون!
[1]. غرر الحكم: ح 706.