گواهى او را بجاى گواهى دو مرد قبول فرمود هنگاميكه آن حضرت اسبى از
اعرابىّ خريدارى نموده بود و اعرابىّ انكار مىنموده، حضرت فرمود: اى خزيمه آيا
گواهى مىدهى، گفت نه يا رسول اللّه، و ليكن دانستم كه اسب را خريدارى نمودهاى،
آيا ترا بآنچه از جانب خدا آوردهاى تصديق مىنمايم و بر اين معامله با اعرابىّ
تصديق نمىكنم، پس آن بزرگوار فرمود: گواهى تو چون گواهى دو مرد مىباشد) و كجايند
همانندان ايشان (ابن بديل و هاشم ابن عتبه و غير آنها) از برادران (همكيشان) آنان
كه (همگى در جنگ صفّين كشته شدند، و) با هم بر مرگ (كشته شدن در راه حقّ) پيمان
بستند، و سرهاشان (بعد از كشته شدن) بسوى معصيت كاران (معاويه و پيروانش) فرستاده
شد.
نوف گفت: پس
از اين كلام امام عليه السّلام با دست خود بريش مبارك زده گريه بسيار كرد و فرمود:
(28) درد او
دريغا بر برادران (همكيشان) من كه قرآن را قرائت نموده آنرا استوار دانستند (محترم
شمردند) و در آنچه واجب بود انديشه نموده آنرا بر پا داشتند (طبق آن عمل كردند) و
سنّت را زنده كرده بدعت را از بين بردند، بجهاد كه خوانده شدند (آنرا) پذيرفتند، و
به پيشوا اعتماد داشته از او پيروى نمودند. پس از آن به آواز بلند فرياد نمود:
(29) اى
بندگان خدا جهاد جهاد، آگاه باشيد من در همين روز لشگر مىآرايم هر كه اراده رفتن
بسوى خدا دارد بايد برود.
نوف گفت: پس
از آن حسين عليه السّلام را بر ده هزار لشگر و قيس ابن سعد را بر ده هزار و ابو
ايّوب انصارىّ را بر ده هزار و غير ايشان را بر شمارههاى ديگر امير قرار داد، و
اراده بازگشت بصفّين داشت (كه با اهل شام بجنگند) پس هنوز آدينه نيامده بود كه
ملعون ابن ملجم، خدا او را لعنت كند، بر آن بزرگوار ضربت وارد آورد، پس لشگرها
برگشتند و ما چون گوسفندانى بوديم كه شبان خود را گم كرده باشند و از هر طرف گرگان
آنها را بربايند (گفتهاند:
اين خطبه
آخرين خطبهاى است كه امير المؤمنين عليه السّلام ايستاده بيان فرموده).