(پس از وفات رسول خدا صلَّى اللّه عليه و آله كه خلافت را بنا حقّ
غصب كرده مردم را به ضلالت و گمراهى انداختند، براى حفظ اسلام و اينكه مبادا
انقلاب داخلى بر پا شده دشمن سوء استفاده نمايد، مصلحت در چشم پوشى از خلافت و
شكيبائى دانستم) (4) تا اينكه اوّلى (ابى بكر) راه خود را بانتهاء رسانده (پس از
دو سال و سه ماه و دوازده روز در گذشت، و پيش از مردنش) خلافت را بعد از خود به
آغوش ابن خطّاب (عمر) انداخت (سيّد رضىّ عليه الرَّحمة مىگويد:) پس از اين بيان
حضرت بر سبيل مثال شعر اعشى شاعر را (از قصيدهاى كه در مدح عامر و هجو علقمه گفته
بود) خواند:
شتّان ما يومى على كورها
و يوم حيّان أخى جابر
(اين شعر را دو جور
مىتوان معنى نمود، اوّل اينكه) فرقست ميان امروز من كه بر كوهان و پالان شتر سوار
و برنج و سختى سفر گرفتارم، با روزى كه نديم حيّان برادر جابر بودم و به ناز و
نعمت مىگذرانيدم (دوّم اينكه) چقدر تفاوتست ميان روز من در سوارى بر پشت ناقه و
روز حيّان برادر جابر كه از مشقّت و سختى سفر راحت است (حيّان برادر جابر در شهر
يمامه صاحب قلعه و دولت و ثروت بسيار و بزرگ قوم بوده، همه ساله كسرى صله گرانبهاى
براى او مىفرستاد و در عيش و خوشى مىگذرانده هرگز متحمّل رنج سفر نمىگرديد، و
اعشى شاعر از بنى قيس و نديم او بود، مقصود امام عليه السّلام از تمثيل بشعر او
بنا بر معنى اوّل اظهار تفاوت است ميان دو روزى كه بعد از وفات رسول خدا كه حقّش
غصب شده و در خانه نشست و بظلم و ستم مبتلى گرديد و روز ديگر زمان حيات رسول اكرم
كه مردم مانند پروانه به دورش مىگرديدند، و بنا بر معنى دوّم فرق ميان حال خود را
كه به محنت و غمّ مبتلى است و حال كسانيكه بمقاصد باطله خودشان رسيده خوشحال هستند
بيان مىنمايد، پس از آن خدعه و شيطنت ابى بكر را ياد آورى نموده مىفرمايد:) (5)
جاى بسى حيرت و شگفتى است كه در زمان حياتش فسخ بيعت مردم را در خواست مىنمود
(مىگفت أَقِيلوُنِى فَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ وَ عَلِىٌّ فِيكُمْ) يعنى اى مردم بيعت
خود را از من فسخ كنيد و مرا از خلافت عزل نمائيد كه من از شما بهتر نيستم و حال
اينكه علىّ عليه السّلام در ميان شما است) ولى چند روز از عمرش مانده وصيّت كرد
خلافت را براى عمر، اين دو نفر غارتگر خلافت را