حفظ نفس عقلا و شرعا واجب است و جائز نيست كسى دانسته خود را بخطر
اندازد، و امير المؤمنين با اينكه مىدانست ابن ملجم او را با شمشير شهيد خواهد
نمود چرا آن شب بمسجد تشريف برد؟ اينست كه خداوند او را مخيّر فرمود بين بقاء و
لقاء يعنى ماندن در دنيا و رفتن در جوار الهىّ، پس آن حضرت لقاء را اختيار نمود،
چنانكه اين معنى مضمون بعض رواياتست، بنا بر اين حفظ نفس در همه جا واجب نيست و
نبايد در چنين موردى از عقل پيروى نمود در صورتيكه عقل هم در اينجا چنين حكومت
نمىكند، زيرا گريز از اجل حتمى و مقدّر ممكن نيست) (7) و من همسايه شما بودم و
روزهايى بدنم همنشين شما بود و بزودى مىبينيد تنم را بىجان كه پس از حركت و جنبش
آرام و پس از گفتار خاموش گرديده تا سكونت من و چشم پيش افكندنم و آرامى اعضايم
براى شما پند باشد، زيرا اين حال براى عبرت گيرندهها از هر گفتار بليغ و سخن
پذيرفته شدهاى پند دهندهتر است، (8) وداع و جدائى من از شما مانند وداع و جدائى
مردى است كه ياران او براى ملاقات و ديدنش آمادهاند (روز رستخيز در پيشگاه عدل
الهىّ شما را ملاقات خواهم نمود) فردا بياد روزهاى من مىافتيد (بعد از رفتن من از
دنيا و بر سر كار آمدن بنى اميّه و ديگران قدر مرا خواهيد دانست) و انديشههاى من
براى شما آشكار مىگردد (معلوم ميشود كه در اين جنگها منظورى جز بدست آوردن رضاء و
خوشنودى خداوند متعال نداشتم) و پس از تهى شدن جاى من و بر پا ايستادن ديگرى در آن
مرا خواهيد شناخت (چون از دنيا رفتم و ديگرى مقام مرا غصب نمود و بهمه ظلم و ستم
روا داشت، قدر و منزلت و عدل و داد گسترى و مهربانى من هويدا مىگردد).