آغاز نمود. پیامبر از نقشههای تخریبی وی آگاه گردید و خواست او را دستگیر کند. او از مدینه به مکه و از آنجا به طائف و پس از سقوط طائف به شام گریخت. وی از آنجا شبکه جاسوسی حزب منافقان را رهبری کرد. او در یکی از نامههای خود به دوستانش چنین نوشت: در دهکده قبا مسجدی در برابر مسلمانان بسازید و در مواقع نماز در آنجا گرد آیید. به بهانه ادای فریضه، درباره موضوعات مربوط به اسلام و مسلمانان و نحوه اجرای نقشههای حزبی به بحث و گفتوگو بپردازید. «ابو عامر» بسان دشمنان امروز اسلام، احساس کرده بود که در کشوری که دین رواج کامل دارد، بهترین وسیله برای هدم و قلع آن، همان استفاده از نام دین است و از نام دین بیش از هر عامل دیگر میتوان بر ضرر آن استفاده کرد. او میدانست که پیامبر به هیچ عنوانی به حزب منافق اجازه نخواهد دارد، مرکزی برای خود بسازند؛ مگر در صورتی که به آن مرکز رنگ مذهبی بدهند و تحت عنوان مسجد و ساختن معبد، محفلی برای خود بسازند. هنگامی که پیامبر عازم تبوک بود، نمایندگان حزب نفاق خدمت پیامبر رسیدند و به بهانه اینکه پیران و بیماران آنان در شبهای تار و بارانی، نمیتوانند مسافت میان خانهها و مسجد «قبا» را طی کنند، از او خواستند که اجازه دهد آنان در محله خود مسجدی بسازند. پیامبر در تأیید و ردّ پرسش آنان پاسخی نگفت و تصمیم نهایی را پس از مراجعت از سفر موکول کرد. [1] حزب نفاق در غیاب پیامبر، محلی را در نظر گرفتند و با شتاب هرچه تمامتر، ساختمان آن را به نام مسجد به پایان رسانیدند. روزی که پیامبر به مدینه بازگشت، از حضرتش خواستند که این پرستشگاه را با خواندن چند رکعت نماز بگشاید. در این لحظه، فرشته وحی نازل گردید و پیامبر را از جریان آگاه ساخت و آنجا را مسجد [1]. واقدی، المغازی، ج 3، ص 1046.