قبیله، زیادی و انبوهی نفرات خود را به رخ وی کشیده، او را سخت مرعوب ساختند و او علی رغم تمایلات سربازان اسلام به جنگ، دستور بازگشت داده و همه را به مدینه بازگردانید. بازگشت سپاه اسلام با آن وضع، پیامبر را متأثر ساخت. این بار، پیامبر مقام فرماندهی را به دوست وی، «عمر» واگذار کرد. این دفعه دشمنان از اول بیدارتر و در دهانه درّه زیر سنگها و درختان، پنهان شده بودند. از اینرو، موقع ورود سربازان اسلام، از کمینگاههای خود درآمدند و دلاورانه جنگیدند و فرمانده سپاه به سربازان خود، فرمان عقبنشینی داد و آنان به مدینه بازگشتند. «عمرو عاص» سیاستمدار حیلهگر عرب- که در آن روزها تازه اسلام آورده بود- خدمت پیامبر رسید و گفت: «الحرب خدعة» پیروزی در جنگ، تنها در گرو شجاعت و قدرت بازو نیست، بلکه قسمتی از آن، مربوط به کاردانی و نیرنگ است. اگر من این بار سربازان اسلام را رهبری کنم گره از کار میگشایم. پیامبر روی مصالحی با نظر او موافقت کرد، ولی او نیز به سرنوشت فرماندهان گذشته گرفتار شد.
امیر مؤمنان به مقام فرماندهی برگزیده شد
این شکستهای پیاپی مسلمانان را با اندوهی جانکاه روبهرو ساخت. در آخرین بار، پیامبر سپاهی تنظیم کرد و علی را به مقام فرماندهی انتخاب کرد و پرچمی به دست او داد. علی وارد خانه خود شد و پارچه مخصوصی را که در لحظات دشوار بر سر میبست، از همسر گرامی خود فاطمه علیها السّلام درخواست کرد و آن را به سر خود بست. دختر پیامبر با دیدن این منظره که شوهر عزیزش به جانب امر دشوار و هولناکی رهسپار است به شدت گریست و پیامبر او را دلداری داد و اشک از دیدگان فاطمه پاک کرد. سپس علی را تا مسجد احزاب بدرقه کرد. علی علیه السّلام در حالی که بر اسب ابلقی سوار بود و دو لباس «یمنی» بر تن داشت و نیزه ساخت هند در دست گرفته بود، به راه افتاد. وی مسیر خود را کاملا عوض کرد، تا آنجا که سربازان تصور کردند او