بوده است وگرنه آنان از نظر سیاسی هم، میتوانستند موجودیت خود را حفظ کنند، بدون اینکه به یکی از دو گروه (اسلام و شرک) بپیوندند. در حقیقت میتوانستند تماشاگر میدان نبرد محمد و سپاه عرب گردند و هر دستهای پیروز میشد، موجودیت و سیادت آنها محفوظ بود. ولی بدبختانه فریب چربزبانی «حییّ بن اخطب» را خوردند و به سپاه عرب پیوستند. این بدبختی موقعی شدت پیدا کرد که پس از یک ماه همکاری با سپاه عرب در آخر کار، از کمک به قریش خودداری کردند و تسلیم صحنهسازی «نعم بن مسعود» شده و به قریش پیام دادند که تا گروگانی از شخصیتهای بزرگ به ما نسپارید، ما هرگز با شما بر ضد محمد همکاری نخواهیم کرد. این خیرهسران در این لحظه قافیه را سخت باختند، دیگر تصور نمیکردند که از این طرف بر ضد محمد قیام کردهاند و اگر روابط خود را با قریش قطع کنند، چه بسا سپاه عرب احساس ناتوانی کنند و معرکه نبرد را ترک کرده به خانه خود برگردند؛ در این صورت همه «بنی قریظه» در چنگال مسلمانان گرفتار خواهند شد. اگر آنان دارای نقشه صحیح سیاسی بودند، در همین لحظه که از سپاه عرب فاصله گرفته بودند، بیدرنگ از شکستن پیمان اظهار ندامت میکردند و از پیشگاه محمد صلی اللّه علیه و آله و سلّم عذر تقصیر خود را میخواستند، تا از خطر احتمال پیروزی مسلمانان محفوظ بمانند. ولی بدبختی آنگاه دامنگیر آنها شد که از قریش بریدند و به مسلمانان هم نپیوستند. پیامبر هرگز نمیتوانست پس از رفتن سپاه عرب، «بنی قریظه» را به حال خود بگذارد، زیرا هیچ بعید نبود بار دیگر سپاه عرب در فصل مناسب، با تجهیزات کافی در صدد تسخیر مدینه برآیند و با همکاری «بنی قریظه» که کلید فتح و سرکوبی اسلام بودند و دشمن خانگی محسوب میشدند، موجودیت اسلام را به خطر افکنند. بنابراین، حل مشکل بنی قریظه و یکسره کردن کار آنها برای مسلمانان امر حیاتی بود.