زننده و اشعار توهینآمیز آغاز کردند و عملا پیمانی را که با پیامبر بسته بودند، زیر پا نهادند. این جنگ سرد مجوّز آن نبود که نیروی اسلام پاسخ آنان را با سلاحهای گرم و داغ بدهد، زیرا گرهی را که میتوان با انگشت باز کرد؛ نباید در گشودن آن به دندان متوسل شد. وانگهی حفظ اتحاد سیاسی و نظم عمومی «مدینه» برای پیامبر اسلام فوق العاده ارزش داشت. پیامبر برای اتمام حجت، در اجتماع بزرگی که در بازار «بنی قینقاع» تشکیل شد، سخنرانی کرد. از جمله سخنان حضرت در آن اجتماع- که لبه تیز آن متوجه یهودان بود- این بود: سرگذشت قریش برای شما مایه عبرت است، من از آن میترسم که بلایی که قریش را فرا گرفت، شما را نیز فراگیرد. میان شما علما و دانشمندان مذهبی زیاد است، از آنها تحقیق کنید تا به شما به صراحت هرچه تمامتر بگویند: من پیامبر خدا هستم و این مطلب در کتاب آسمانی شما (تورات) موجود است. ملت لجوج و مغرور یهود، نه تنها در برابر سخنان پیامبر سکوت اختیار نکردند، بلکه با لحن تند به پاسخ پیامبر برخاستند و گفتند: گمان کردید که ما ضعیف و ناتوان هستیم و بسان قریش به رموز نبرد آشنا نیستیم؟ با دستهای در افتادید که با اصول نظامی و تاکتیکهای جنگی آشنایی نداشتند، ولی قدرت فرزندان «قینقاع» هنگامی برای شما معلوم میگردد که با آنها در صحنه نبرد روبهرو شوید. [1] سخنان تند و خارج از ادب فرزندان «قینقاع» و رجزخوانی و حماسهسرایی قهرمانان پنبهای یهود اثری در روحیه مسلمانان نگذاشت، ولی از نظر اصول سیاست اسلام، حجت برای آنها تمام شد و قطعی گردید که این بار باید گره را از راهی دیگر گشود وگرنه روز به روز جرأت و تجاوز و کارشکنی آنان افزوده خواهد شد، لذا [1]. واقدی، المغازی، ج 1، ص 176.