اگر این افسانه یک سرگذشت صحیح و پابرجایی باشد، نشانه این است که قهرمان گفتار ما عنان صبر و تحمل را از دست داده، روحش افسرده و خسته شده بود و این مطلب با قضاوت خرد درباره انبیا و نیز با آنچه از زندگانی آن حضرت از گذشته و آینده در دست داریم ناسازگار است. سازنده این داستان، تصور نکرده است که قرآن بر بطلان این داستان گواهی میدهد، زیرا خدای پیامبر به او نوید داده است که هرگز باطل در آن راه نخواهد یافت. چنان که میفرماید: لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ [1]؛ و نیز به او وعده قطعی داده که در تمام دوران تاریخ بشر، قرآن را از هرگونه پیشامد بد نگاه خواهد داشت. چنان که فرمود: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ [2]. با این حال، چطور راندهشده درگاه خدا (شیطان) توانست بر برگزیده خدا پیروز آید و در قرآن وی، باطلی را جای دهد و قرآنی را که اساس آن، مبارزه با بتپرستی است، مروّج دستگاه بتپرستی سازد. شگفتا! سازنده این افسانه نغمه بسیار ناموزونی را در جای نامناسبی ساز کرده و در جایی بر توحید افترا بسته است که چند لحظه قبل، خود قرآن به تکذیب آن برخاسته است، زیرا خدا در همین سوره، چنین میفرماید: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی؛ از روی هوس سخن نمیگوید، این قرآن نیست مگر وحیی که به او نازل شده است. خداوند چطور با این نوید قطعی، پیامبر خود را بینگهبان میگذارد و اجازه میدهد که شیطان در دل و فکر او تصرف کند؟! [1]. فصلت (41) آیه 42. [2]. حجر (15) آیه 9.