روزی به پیامبر اسلام صلی اللّه علیه و آله و سلّم عرض کرد: من چه کنم و برایم چه وظیفهای معین میکنید؟ پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: تو میتوانی مبلّغ اسلام در میان قبیله خود باشی. اینک میان قوم خود برگرد تا دستور من به تو برسد. ابو ذر گفت: سوگند به خدا باید پیش از آنکه به میان قبیله خود برگردم، ندای اسلام را به گوش این مردم برسانم و این سدّ را بشکنم، سدّ ممنوعیت شعار اسلام و آیین یکتاپرستی در مکّه. او به دنبال این تصمیم، هنگامی که قریش در مسجد الحرام سرگرم گفتوگو بودند، وارد مسجد شد و با صدای بلند ندا در داد: أشهد أن لا إله إلّا اللّه و أشهد أنّ محمّدا رسول اللّه. تا آنجا که تاریخ اسلام نشان میدهد، آن نخستین ندائی بود که آشکارا، عظمت و جبروت قریش را به مبارزه طلبید. این ندا، از حنجره مرد غریبی درآمد که نه حامی و پشتیبانی در مکّه داشت و نه قوم و خویشی. اتفاقا، آنچه پیامبر اسلام صلی اللّه علیه و آله و سلّم پیشبینی کرده بود، رخ داد، و صدای ابو ذر در مسجد الحرام طنین افکند؛ قریش حلقه انجمن را شکسته به سوی او هجوم بردند و او را با بیرحمی آن قدر زدند که بیهوش نقش زمین گشت. خبر به گوش عباس عموی پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم رسید. او فورا به مسجد الحرام آمد و خود را روی پیکر ابو ذر افکند و برای اینکه بتواند او را از چنگال مشرکان نجات بدهد، به تدبیر لطیفی متوسل شد و گفت: شما همگی بازرگانید، راه تجارتی شما از میان طایفه غفار میگذرد و این جوان از قبیله غفار است؛ اگر او کشته شود، فردا تجارت قریش به خطر میافتد و هیچ کاروانی نمیتواند از میان این طایفه بگذرد. نقشه عباس مؤثر واقع شد و قریشیان دست از ابو ذر برداشتند، ولی ابو ذر که جوانی پرحرارت و فوق العاده دلیر و مبارز بود، فردای آن روز باز وارد مسجد شد و شعار خود را تجدید کرد. دو مرتبه قریشیان بر سرش ریختند و تا سرحد مرگ زدند.