این بار نیز عباس او را با همان تدبیر روز قبل، از دست آنها نجات داد. [1] چنان که گفته شد اگر عباس نبود، شاید ابو ذر از چنگال مشرکان جان سالم بدر نمیبرد و او نیز کسی نبود که به این زودی میدان مبارزه را ترک کند. از اینرو، چند روز بعد، مبارزه را از نو آغاز کرد. روزی زنی را دید که در حال طواف به دور کعبه، دو بت بزرگ عرب، به نام «اساف» و «نائلة» را که در اطراف کعبه نصب شده بود، خطاب نموده، درد دل میکند و با سوز و گداز خاصی حاجتهایش را از آنها میطلبد. ابو ذر از نادانی این زن، سخت ناراحت شد و برای اینکه به او بفهماند آن دو بت فاقد ادراک و شعورند، گفت: این دو بت را به ازدواج یک دیگر درآور. زن از سخن ابو ذر برآشفت و فریاد زد: تو «صائبی» هستی. [2] با فریاد زن، جوانان قریش بر سر ابو ذر ریختند و او را کتک زدند، ولی گروهی از قبیله «بنی بکر» به یاریش شتافتند و او را از چنگال جوانان قریش نجات دادند. [3] مسلمان شدن قبیله غفار
پیامبر اسلام صلی اللّه علیه و آله و سلّم استعداد شاگرد جدید و قدرت خیرهکنندهاش را در مبارزه با باطل به خوبی درک میکرد، ولی چون هنوز وقت شدّت عمل و مبارزه نرسیده بود، به او دستور داد به میان طایفه خود برگردد و آنان را به سوی اسلام دعوت کند. ابو ذر به سوی قوم و طایفه خود برگشت و کم کم با آنان درباره موضوع قیام پیامبری که از جانب خدا برانگیخته شده و مردم را به پرستش خدای یگانه و اخلاق نیک دعوت میکند، سخن گفت. ابتدا برادر و مادر ابو ذر اسلام آوردند. بعد، نصف افراد قبیله «غفار» مسلمان شدند
[1]. حلیة الاولیاء، ج 1، ص 158- 159؛ الطبقات ابن سعد، ج 4، ص 225؛ الاستیعاب، ج 4، ص 63؛ الاصابه، ج 4، ص 64 و الدرجات الرفیعه، ص 228. [2]. بتپرستان مکّه کسانی را که به آیین اسلام وارد میشدند، به صائبی بودن متهم میساختند. [3]. الطبقات الکبری، ج 4، ص 223.