ز یک سخن که برادر به گوش خواهر گفت
هزار سرّ نهان شد عیان ز پرده راز
زهی طیور الهی که پرفشان کردند
به بام عرش، از این دامگاهِ تن، پرواز
از آن حقیقت هستیّ جاودان دیدند
که بُد شهادت ایشان نه بر طریق مجاز
نبود خوش تر از آن ساعتی که جانبازان
برای فیض شهادت ز شه شدند مجاز
امامی اندر محراب قتلگه افتاد
که اولیا و رسل بر درش برند نماز
چو دست مادر کوتاه شد ز زلف پسر
برید رشته امّید و آرزوی دراز
گرفت پر ز عقاب خدنگ در بر از آنک
هوای دست ملک بود بر سر شهباز
چو گل شکفته شد از تیر، حلق آن غنچه
که بُد به شاخ ولایت دمیده چون اعجاز
ز کوفه قافله ای رفت سوی شام که بود
عروس و ناقه او جمله بی جهیز و جهاز
ببین به حالت آن شاه بی معین و سپاه
میان آن همه تیرافکنان و سنگ انداز
چو امتیاز شهادت گرفت شاه از دوست
شد از تمام شهیدان به دو جهان ممتاز