اجزاء وی به شماره نسبی که پیدا میشود حکمهایی از جهت بزرگی و کوچکی و جهت و حرکت و غیره مینماید؛ مثلًا در مثال فوق، روشنایی که در نقطه زرد استوار شده، دارای اجزائی که هر یک رنگ مخصوصی پیدا کرده و شکل هندسی ویژهای
تجربی» است.
ماتریالیسم دیالکتیک در مورد این اصل (بر خلاف اصل دوم) از فلاسفه حسی پیروی میکند ولی با این تفاوت که فلاسفه حسی، حس و تجربه را از جنبه مثبت فقط دلیل میگیرند نه از جنبه منفی و لهذا مسائل ماوراء الطبیعه را که ماوراء حس و تجربه است از قلمرو تحقیقات خود خارج میدانند ولی ماتریالیسم دیالکتیک هم از جنبه مثبت و هم از جنبه منفی به «حس» اعتماد میکند و میگوید هر چه محسوس است راست است و هر چه محسوس نیست دروغ است و لهذا معیار و مقیاس کلی برای نفی و اثبات هر چیزی (حتی ماوراء الطبیعه) علوم طبیعی جدید است که متکی به حس و تجربه است.
این سه اصل نامبرده (اصل اصالت ماده، اصل تجزّم، اصل اصالت حس) اصول و مبانی اولیه ماتریالیسم دیالکتیک به شمار میرود.
ماتریالیسم دیالکتیک با قبول این سه اصل با هم، دچار حیرت و اشکال و بن بست میشود زیرا:
اگر مانند سیستمهای فلسفه تعقلی «بدیهیات عقلیه» را بپذیرد و قیافه متافیزیسم به خود گرفته یک فلسفه تعقلی خالص بشود، علاوه بر آنکه با عقاید مخصوص وی در باب روح و خواص روحی منافی است اصل سوم (اصالت حس) خود را از دست داده و در نتیجه نخواهد توانست استدلالات فلسفی و نظری الهیون را به بهانه اینکه «در علوم حسی نشانی از این گفتهها نیست» منکر شود، و اگر مانند سیستمهای حسی تنها به مسائل علوم حسی اعتماد کند و همان ارزشی را که قاطبه دانشمندان حتی خود حسیون برای علوم حسی قائلند (ارزش احتمالی و ظنّی) قائل شود اصل دوم (اصل تجزّم) خود را از دست داده و در نتیجه نخواهد توانست به طور جزم و یقین در عقاید فلسفی خود اظهار نظر کند، مثلًا با جزم فتوا بدهد که غیر از ماده و خواص ماده چیزی نیست (ماده وجود).
و اگر بخواهد همان ارزشی را که فلاسفه عقلی و متافیزیسینها برای بدیهیات