میشوند) و واقعیت خاصه عضوی، و در این پدیده هیچ گونه حکمی موجود نیست و در نتیجه صواب و خطایی نیز موجود نخواهد بود؛ مثلًا چشم در اثر تماس ویژهای که با اجسام خارج میگیرد اشعهای وارد چشم شده و با خواص هندسی و فیزیکی
«در زندگی معمولی، صحیح و غلط را کاملًا متضاد فرض نموده مقابل هم قرار میدهند: یک چیز یا صحیح است یا غلط، شقّ ثالث ندارد، و حال آنکه مکتب دیالکتیک در هر یک از مراحل شناختن، یک جزء صحیح و یک جزء غلط معتقد است.»
در صفحه 28 میگوید:
«در قرن گذشته میگفتیم اتم جزء لایتجزّی و آخرین حد تجزیه ماده است. این ادعا هم صحیح و هم غلط بود؛ صحیح بود زیرا اصول صنعت عظیم شیمی بر روی آن بنا شد. چطور میتوان گفت چنین فرض غلط است؟ اما در عین حال که حقیقت دارد غلط هم هست زیرا در آن چیز که «اتم» نامیده میشد اجزاء دیگر یعنی الکترون و پوزیترون و نویترون و غیره پیدا شده.»
این گفتهها به قدری بیارزش و بیاعتبار است که قابل توجه کردن نیست.
راستی شرم آور است پس از هزارها سال رنج و زحمت که بشر در راه علم و فلسفه کشیده و موفقیتهایی که در این زمینه کسب کرده است تا آنها را به این مرتبه عالی رسانده است یک دسته پیدا شوند و به نام علم و فلسفه اینطور رطب و یا بس به هم ببافند و با کمال وقاحت خیالات پوچ خود را به عنوان عالیترین افکار فلسفی معرفی کنند.
به قدری این گفتهها بیاساس است که خودشان گاهی مجبور میشوند پای فرضیهها را به میان کشیده از یک جزء صحیح و یک جزء دیگر غلط صحبت به میان آورند. مثل اینکه گمان کردهاند سایر مردم منکرند که ممکن است یک جزء یک فرضیه صحیح و یک جزء دیگر آن فرضیه غلط بوده باشد؛ در صورتی که قصه یک جزء غلط و یک جزء صحیح، با مثالهایی که خودشان ذکر میکنند سازگار نیست. در مثال ژرژ پولیتسر (باران گرفت) کدام جزئش صحیح و کدام جزئش غلط است؟ در مثال اتم که در قرن نوزدهم مدعی بودند اتم قابل تجزیه نیست کدام جزئش صحیح و کدام جزئش غلط بود؟