اسم الکتاب : ترجمه و شرح مصباح الشريعة المؤلف : گيلاني، عبدالرزاق الجزء : 1 صفحة : 225
آن پيغمبر صداى مرغان و وحوش و حركت كوهها و سنگها ديد و
شنيد، دانست كه داود است كه زبور مىخواند. حضرت داود به او گفت كه: اى حزقيل،
اجازه مىدهى كه بيايم پيش تو؟ عابد گفت: نه، حضرت داود به گريه افتاد، از جانب
حضرت بارى وحى به او رسيد كه، داود را اجازه ده، پس حزقيل دست داود را گرفت و پيش خود
كشيد، حضرت داود از او پرسيد كه: هرگز قصد خطيئه و گناهى كردهاى؟ گفت: نه. گفت:
هرگز عجب كردهاى؟ گفت: نه. گفت: هرگز تو را ميل به دنيا و لذّات دنيا بهم مىرسد؟
گفت: بهم مىرسد، گفت: چه مىكنى كه اين را از خود سلب مىكنى؟ و اين خواهش را از
خود سرد مىنمائى؟ گفت: هر گاه مرا اين خواهش مىشود، داخل اين غار مىشوم كه
مىبينى و به آنچه در آنجا است نظر مىكنم، اين ميل از من بر طرف مىشود. حضرت
داود عليه السّلام به رفاقت او داخل آن غار شد، ديد كه يك تختى در آنجا گذاشته است
و در روى آن تخت، كلّه آدميى و پارهاى از استخوانهاى نرم شده گذاشته، و در پهلوى
او لوحى ديد از فولاد و در آنجا نقش است كه: من فلان پادشاه هستم، كه هزار سال
پادشاهى كردم، هزار شهر بنا كردم، چندين بواكر ازاله بكارت كردم و آخر عمر من، اين
است كه مىبينى كه خاك، فراش من است، و سنگ بالش من، و كرمان و مارها همسايه من
هستند، پس هر كه زيارت من مىكند، بايد فريفته دنيا نشود و گول او نخورد.
اسم الکتاب : ترجمه و شرح مصباح الشريعة المؤلف : گيلاني، عبدالرزاق الجزء : 1 صفحة : 225