موجود، امكان پذير نيست. اين را بدان و در آن نيك انديشه كن تا
فرق بين حقايق را كه عبارتند از ماهيات اسماء الهى، دانسته و بدانى كه به
چه چيزى بعضى از بعض ديگر امتياز مىيابد. و فرق بين حكم وجود و حكم علم و
حكم نور و شأن هر يك از آنها را با ديگرى شناخته و همين طور شأن اين سه را
با غير خودشان- از توابع و لوازم و اسمائى كه از آنها منشعب شده- بدانى.
خداوند هدايت كننده است و بس.
9/ 9 حال گويم: نور خالص و نابى را كه نام برديم مغاير وجود حق
تعالى نيست و بى شك، وجود ناب در مقابل عدم كه ضد آن است تعقل مىشود، زيرا
عدم اضافى(1) ناگزير در تعقل داراى تعين و ظلمت است، همچنان كه وجود
داراى نوريت است. از اين روى، ممكن به ظلمت توصيف مىشود، زيرا ممكن به
واسطه وجود، نوريت پيدا مىكند و تنها در وهم ظهور مىيابد [يعنى ظهورش
ظهور حقيقى نيست بلكه وهمى و اعتبارى است]. بنا بر اين، ظلمت آن از يكى از
دو جهتش كه رو به عدم دارد مىباشد، و هر نقصى كه به ممكن ملحق مىگردد و
بدان توصيف مىشود، آن نقص از نسبت احكام عدمى است و پيغمبر صلى الله عليه و
آله بدان اشاره كرده و فرموده: خداوند خلايق را در ظلمت آفريد و سپس
اعيان ممكنات در هر مشهد و مرتبهاى از مراتب وجود و شهود، ظهورات علم أزلي الهى مىباشند.
لا جرم به حسب كثرت متعلقات، در علم مطلق، كثرت اعتبارى واقع شده.
پس عالم آثار كه حادث بالذات و حادث زمانى است تغيير و تبديل مىيابد- يعنى
مطلق و مقيد مىشود-: اطلاقش عبارت از فنا و قيامتش، و تقييدش عبارت از
وجودش است، و مجموع عوالم و مظاهر همان يك علم كلى مطلق است و در ميان حق
تعالى و معلومش علمى غير از همان معلوم نيست، چنانكه امير المؤمنين عليه
السلام فرمود: «ليس بينه و بين معلومه علم غيره»، يعنى علمى غير همان
معلوم. پس در آن مقام، علم و عالم و معلوم متحدند و تعددى در بين نيست، مگر
صرف اعتبارات عقلى».
(1) اعيان ثابته را نسبت به وجود خارجى، عدم مىنامند (نه عدم مطلق
بلكه عدم اضافى)، زيرا نقوش كثرات همه نقش بر لوح عدماند. نه اين است كه
عدم ظرف اعيان باشد بلكه مقصود از اين سخن كه «عدم اضافى ناگزير در تعقل
داراى تعلق است»، اين است كه اعيان ثابته در حالى كه در علم حق تعالى هستند
متصف به عدم خارجىاند، يعنى گويى كه ثابت در عدماند.