و اما قلب انسان كامل حقيقى محل استواى اسم «الله» مىباشد كه
اسم ذات است، از اين روى [حق تعالى] بدان اشاره كرده و فرموده: مرا فرا
مىگيرد.
23/ 7 و چون حق تعالى از جهت احديت ذاتىاش هيچ اسمى بدو منسوب
نمىشود [مقام لا اسم له و لا رسم له است] و كعبه مظهر اسم رب است، لازم
است به اعتبار اينكه اسم عين مسما است، بايد كه در كعبه [: مكه] كشتى و
زراعتى نباشد براى اينكه كشت در اينجا مانند اعتبارات و نسبتها و صفات
اضافى و نسبى است در آن جا، يعنى نسبت به وحدت ذاتى كه اعتبارش بىاعتبار
كردن تمام اعتبارات است. پس حكم مناسبت مظهريت، اقتضاى آن چه را كه بيان
داشتيم مىكند كه مطلقا در كعبه [: مكه] كشتى نباشد.
24/ 7 و همان طور كه اول لازم متعين از ذات، علم حق تعالى- از حيث
امتياز نسبىاش- بود، نه از آن جهت كه علم او عين ذات اوست و نه از آن جهت
كه صفتى زائد بر ذات است و اين تعين علمى همان تعينى است كه جامع تمامى
تعينات است كه تعبير از آنها به اسماء و اعيان مىشود، پس أشياء در آن
مرتسمند- يعنى در اين نسبت علمى(1)- و به معلومات به حسب آن چه كه معلومات
در ذات خودشان بر آن هستند تعلق مىگيرد.
(1). حق تعالى را دو نوع علم است: يكى علمى كه تابع معلوم است-
از صور حقايق اسماء الهى- و ديگر علمى كه متبوع است و مقدم بر ايجاد. علم
حق تعالى به أشياء كه تابع معلوم است عين وجود أشياء است و علم او به تمام
أشياء حقيقت واحدهاى است و در عين وحدت، علم به همه أشياء است. و همان طور
كه وجود ممكنات مستهلك و منطوى در پرتو وجود ذات حقاند، و همان طور كه
وجود او حقيقت وجود است و كل الوجود است، علم او نيز حقيقت علم است و كل
معلوم است و اين همان علم اجمالى در عين كشف تفصيلى است. عدهاى از مشائيان
گويند علم حق تعالى به أشياء عبارت از ارتسام صور ممكنات است در ذات حق، و
حصول آنها حصول ذهنى است. ولى علم حق به ممكنات، علم اجمالى است و از راه
علم اوست به ذات خود، از آن جهت كه ذات او علت تامه تمام ممكنات است- بر
ترتيب و نظام معين- و علم به علت تامه موجب علم به معلول است، و ذات حق
تعالى عالم به ذات خود است، پس ذات او عالم به تمام موجودات است و علم او
به موجودات لازمه علم اوست به ذات خود، و چنانكه وجود ما سواى او تابع وجود
اوست، علم آنها نيز تابع علم او مىباشد به ذات خود.