چون رسول الهى صلى الله عليه و آله خلافتش را به او نسبت نداد
بلكه او را خليفه خدا خواند و فرمود: هنگامى كه بيرقهاى سياه را مشاهده
كرديد كه از طرف خراسان مىآيد به سوى آنها رويد [و بگرويد] اگر چه با زانو
[افتادن و خيزان] راه رويد، چون در آن، خليفه الهى- مهدى- است. سپس
فرمود:
زمين را از عدل و داد- همان گونه كه از ستم و جور لبريز شده بود- پر
خواهد كرد. پس آگاهى به عموميت خلافت و حكمرانىاش داد و اينكه وى خليفه
بىواسطه الهى است(1). نيك انديشه كن.
3/ 24 حال، باز مىگرديم به بيان امامت هارون و سبب نسبت حكمتش به
امامت. گوييم: هر رسولى كه با شمشير فرستاده [: برانگيخته] شده، او
خليفهاى از خلفاى حق تعالى است و از اولى العزم است، زيرا بيشتر از مردمان
معنى اولى العزم را نفهميدهاند. [أولو العزم] آنانند كه رسالتها را
رسانيده و كسانى را كه به سوى آنان فرستاده شدهاند ملزم به ايمان
كردهاند، و اگر خوددارى نمودند با ايشان جنگيدهاند. برعكس رسالت كه چون
رسول تنها مىآمد مأمور به جنگ و كارزار نبود، زيرا جز وظيفه إبلاغ نداشت
همچنان كه در زمان پيغمبر ما صلى الله عليه و آله كار در آغاز امر چنين بود
و در سوره قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ و فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ
[آل عمران/ 20: بر تو جز إبلاغ نيست] و قُلِ الْحَقُّ من رَبِّكُمْ فَمَنْ
شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ من شاءَ فَلْيَكْفُرْ [كهف/ 29: بگو: اين حق از جانب
پروردگار شماست هر كس خواهد ايمان بياورد و هر كه خواهد
(1). بحث امامت كه خود از شئون ولايت است و تقسيم آن به مطلقه و
مقيده و عامه و خاصه، و همينطور ختم نبوت و ولايت و امامت، بحث مفصلى
دارد كه با تعليق و حاشيه، استقصاى آن نتوان كرد، لذا حقير رسالهاى به نام
امامت در قرآن و نهج البلاغه و مثنوى مولانا دارد كه اين بحث در آن جا شده
و عارف واصل سيد قطب الدين نيريزى قدس سره رسالهاى به نام روحيه دارد كه
حقير آن را ترجمه و تعليق نموده و در پايانش بحث مفصل ولايت- اعم از مطلقه و
مقيده و عامه و خاصه و غيره- را در آن جا به طور مستوفى ايراد نموده و
جواب از اشكالات داده. حال، اگر خوانندگان گرامى آگاهى بيشترى مىخواهند
بدانجا- و يا رساله امامت در قرآن- مراجعه كنند.