يعنى «ماسوى اللّه چيزى جز خيال نيست، و در همان حال، در حقيقت، حق است. آنكس كه اين نكته را دريابد، اسرار طريقت را يافته است.
حال بايد ديد عارف در تجربه عرفانى خود و پس از بيدار شدن از خواب و
گشودن چشم حقيقتبين خود، واقع را چگونه مىبيند؟ پاسخ به اين پرسش،
مهمترين رسالتى است كه ابنعربى در سراسر نوشتههاى خويش براى خود قائل
است. هدف مهم او آن است كه هستى را چنان كه هست، به تصوير كشد، صورتهاى
خيالى و نمادين آن را تأويل برد، پردهها را كنار نهد و گوهر حقيقت را از
پرده برون آورد. در واقع، توصيف جهان، آن گونه كه او در پرتو تجارب عرفانى
خود مشاهده كرده، نظام فلسفى و شالوده جهان بينى او را شكل مىدهد.
بايد توجه داشت كه از نظر ابنعربى از طريق گام نهادن در وادى سير و
سلوك و اشتغال به تهذيب نفس و رياضات و مجاهدات است كه انسان مىتواند در
همين دنيا پردهها را كنار نهد و از صورت ظاهر هستى عبور كرده، باطن آن را
شهود كند و به تجربهعرفانى دست يابد. سالك بايد با برنامهاى مشخص به
عبادت بپردازد و از منزل عبادتى به منزل عبادتى ديگر و از عمل مشروعى به
عمل مشروعى ديگر انتقال يافته، ازمقامى به مقامى ديگر ارتقا يابد تا مرحله
به مرحله، از يك تجلى به تجلىِ راقىتر از آن باريابد. سالك با توسل به
مجاهدتهاى بدنى و رياضتهاى نفسى، به تزكيه و تهذيب نفس خود همت مىگمارد و
به تدريج لايههاى ظاهرى را كنار زده، به شهود باطن هستى توفيق
مىيابد.[3]
در سايه اين مجاهدات است كه انسان ابتدا به معرفت نفس نايل مىگردد و
آنگاه در اثر اتساع وجودىاش و احاطه آن [وجودش] بر عالم، به درجات
مختلف، بر جهان پيرامون
[1] كون در اصطلاح عرفا به معناى ما سوىاللّه است (حسن زاده آملى، ممدالهمم در شرح فصوصالحكم، ص231.)