در نگاه نخستين، تعريف حكومت و دولت آسان به نظر ميرسد؛
اما، باتوجه به تكثر مكاتب سياسي و تئوريهاي مختلف در مباحث مرتبط
باحكومت در فلسفه سياسي تعريفي واحد و شفاف از آن دو ارائه نشده
است.برخي حكومت و دولت را واژگان مترادف و بعضي ديگر، حكومت
راشعبهاي از دولت تفسير ميكنند كه عبارت از:
اجتماعي از مردم كه بهطور مداوم در سرزمين معلومي سكونت
اختياركرده و مستقل بوده و داراي يك حكومت (نظام) متشكل باشند
كهاكثريت جمعيت مذكور عادتاً از دستورهاي آن اطاعت كند.
مقصود از حكومت در اين نوشتار معناي عام آن است كه دولت
(قوهاجرائيه)، پارلمان و قوه قضائيه را شامل ميشود و در اصطلاح
امروزي آن را«نظام» ميخوانند. مراد از حكومت و حاكم در سخنان حضرت
علي(ع) نيزمعناي عام آن است؛ زيرا در حكومتهاي سدههاي پيشين، به
ويژه در صدراسلام، تفكيك قوا به صورت امروزي مطرح نبود؛ خليفه يا
نماينده رسمياشدر هر منطقه صاحب اختيارات سه گانه (مقننه،
اجرائيه، قضائيه) به شمارميآمد و در صورت نياز به مسؤول خاص، عزل و
نصب آن به عهده خليفه يانماينده وي بود.
بر اين اساس، مقصود از حكومت در تئوري حقوق متقابل حكومت
ومردم، معناي اعم حكومت است؛ يعني حقوقي كه نظام بايد به مردم
بپردازد وحقوقي كه مردم بايد در برابر نظام رعايت كنند.
2. ضرورت و مشروعيت حكومت
عقل و عقلا و ضرورتهاي خارجي، به ويژه در جوامع بزرگ
متمدن،چنان حكم ميكنند كه براي اجتماع، اجراي عدالت و نظم و
آرامش جامعه،وجود حكومتي مقتدر ضروري است حضرت علي(ع) در اين باره
ميفرمايد:
لابّد للناس منامير بّر فاجر او ناگزير بايد براي مردم اميري باشدنيك يا بدكار.
بر اين اساس، پرسش اين دفتر از نوع و مشروعيت حكومت است نه
اصلآن. اين كه جمعياندك به نام حكومت بر اكثريت حكم رانند،
موجب سلب ياتقييد حقوق فردي يا اجتماعي آنان گردند و در مواردي به
اعمال فشار نيزدست يازنند، به دليل و توجيه نياز دارد.
فلاسفه سياسي اين بحث را مسأله «مشروعيت» ـ كه به معناي
قانونيت وحقانيت است ـ ميخوانند. اگر حكومت و حاكم، براي توجيه
قدرت وحاكميت خود، نظريهاي عقلاني و قانع كننده عرضه كند حكومت
دارايمشروعيت و اقتدار شناخته ميشود. در مقابل مشروعيت، غصب قرار
داردكه براي اشاره به حكومت فاقد پارامترهاي مشروعيت به كار
ميرود.
3. معناي حقوق و تكليف
از آن جا كه موضوع و محور كتاب حقوق متقابل مردم و حكومت
است،براي شفافتر شدن موضوع تبيين معناي «حق» و «تكليف» ضروري
مينمايد.حق در لغت به معناي ثبوت و ضد باطل است؛ اما در اصطلاح در
مواردمختلف به كار ميرود:
2. صدق: (مطابقت قضايا و گزارهها با عالم واقع): گزاره
«پيامبر اسلامخاتم پيامبران است» حق است؛ يعني قضيهاي صادق و
مطابق واقع است.
3. عدالت: وقتي، در قضاوت بين دو نفر گفته ميشود: «حق اين است»؛يعني عدالت چنين اقتضائي را دارد.
4. درستي، مشروعيت و معقوليت: دفاع از مظلوم و سرزمين حق است؛يعني كرداري درست، عاقلانه و مشروع است.
5. اجازه و رخصت: (اختيار شخصي و عدم تحميل و اكراه): انسان
ازحق انتخاب شغل و محل زندگي برخوردار است؛ يعني اجازه انتخاب
دارد.رهاورد اين حق مكلف بودن ديگران به عدم سلب آن است.
6. طلب، امتياز و استحقاق: اين معنا معنايي تقريباً جامع و
فراگير است،براي مثال حق پدر بر فرزند، حق طرف مغبون در فسخ
معامله، مجازات مجرمو تشويق خادم، به معناي امتياز و استحقاق صاحب
حق است. حق در معنايفوق متعدي است و به غير و مكلّفي نياز دارد كه
آن را بپردازد؛ چنان كهستمگر مكلف است حقوق (امتياز و طلب) مظلوم
را پرداخت كند.
مقصود از حقوق در عنوان «حقوق متقابل حكومت و مردم»
ميتوانديكي از سه معناي اخير باشد؛ زيرا چنان كه مثالهايش گذشت،
حقوق انسانهانسبت به ديگران ميتواند مختلف باشد و حكومت نميتواند
حقوق سهگانهاخير را به صورت مطلق سلب يا تحديد كند وقتي سخن از
حقوق متقابلحكومت و مردم به ميان ميآيد، ميتوان معناي اخير را ـ
كه عام است ـملحوظ كرد.