بارى , اين معنى كه[ ( كل ما كان موجبا لكمال النفس فهو حسن و
كل ما كانموجبا لنقصان النفس فهو قبيح]) مؤداى عقل نظرى است نه عقل عملى
, و اين أمر[ ( ينبغى أن يعلم]) است .
أما وقتى عقل نظرى اين نقصان نفس را قبيح و اين كمال نفس را حسن
خواند , و [( ينبغى أن يعلم]) را درك كرد , عقل عملى مىآيد و به بركت
عقل نظرى دركمى كند و مى گويد[ ( ينبغى فعله]) , و يا[ ( ينبغى تركه]) .
بنابراين , عقل عملى پس از درك عقل نظرى مىآيد و حكم مى كند . و آنها كه
به اين معنى حكم مى كنند عقلاء هستند , و الا خود عقل حكم نمى كند . در
أكثر جاها كه ما به حكم العقل بر مى خوريم , فى الحقيقة بايد گفت حكم
العقلاست . حكم العقلاء دادن حقبه ذيحق ينبغى فعله است , و دادن حق به
غير ذيحق ينبغى تركه است . بر اثر همين درك , عقلاء و جامعه مى گويند كه[
: ( الظلم قبيح و العدل حسن]) . بنابراين , اگر عقلايى در جامعه نبودند ,
ما نمى توانستيم گفت كه ظلم قبيح وعدل حسن است , جامعه و تطابق آراى
عقلاء بايد باشد تا اين نتيجه حاصل شود .
اكنون مى گوييم , در بحث با أشاعرة , چنانچه بحث به اعتبار آراء
محمودة باشد , يعنى بحث درباره آنچه مؤداى آراء محمودة و مؤداى أحكام
عقلاست باشد , و جزو قضاياى مشهورات باشد ما نيز قائل به اين أمريم و
مى پذيريم كه اين امور حسن و قبح ذاتى ندارند و مولود حكم عقلاء مى باشند
, و بنابراين اگر جامعه اى نباشد , حسن و قبحى در كار نيست . لكن اگر
گفته شود كه از بيخ و بن بايد منكرحسن و قبح بود و گفت هيچ حسن و قبحى
نداريم , اين مطلب پذيرفتنى نيست .زيرا گفتيم كه بعضى از امور مؤداى عقل
نظرى هستند . آنچه موجب كمال نفساست ( مثلا علم ) و آنچه موجب نقصان نفس
است ( مثلا جهل ) , اعم از اينكه جامعه اى باشد يا نباشد , واقعيت است و
هيچ ارتباطى با عقلاء و تطابق آراء آنها ندارد . اين حسن و قبح ذاتى است
, و جزو قضاياى يقينيات محسوب مى شود . شارع مقدس نمى تواند أمر حسنى
را تقبيح كند . أمر حسن مؤداى عقل نظرى است , و بر طبق آن است كه عقل
عملى هم مى گويد[ ( ينبغى فعله]) . در اينجا شارع نمىآيد به جاى[ (
ينبغى فعله]) ,[ ( ينبغى تركه]) بگويد .