مطرح مى كنند . امرى حسن است چون ملائم با نفس است , و امر ديگر قبيح
است زيرا موجب تنفر نفس است . اين صورت زيبا و اين منظره زيباست , حسن
است, چون ملائم نفس است , و اين منظره يا اين صورت كريه است و قبيح است
, زيرا منافرت با نفس دارد .
ج . در مقامى ديگر اطلاق حسن و قبح به اعتبار مدح و ذم است .
وقتى گفته مى شود اين فعل حسن است , يعنى فاعل اين فعل نزد عقلاء ممدوح
است , و عقلاء كسى را كه فاعل چنين فعلى باشد مدح مى كنند . در مقابل ,
فعل ديگر قبيح است , از آن رو كه نزد عقلاء موجب ذم و مذموم است . در
نتيجه , فعل به اعتبار مدح و ذم عقلاء و عندالعقلاء و به تبع حكم عقلاء
واجد حسن و قبح مى شود . فعل مورد نظر يك واقعيت در نفس نيست كه موجب
كمال و نقصان گردد , بلكه حكم عقلاء چنين مى گويد , يعنى وجوب و ترك
فعل , و حسن و قبح آكن , به اعتبار حكم عقلاست .
3 . مقايسه دو نظر
أشاعرة در خصوص اين معانى چگونه مى انديشند ؟ هنگامى كه حسن و
قبح به معناى ملائمت و منافرت با نفس باشد ما بازاء خارجى ندارد . اگر
چه منشأ أمر خارجى است , لكن يك واقعيت در خارج نيست , بلكه بايد در
خارج كسى باشد تا اينشىء ملائم با نفس وى باشد و يااين شىء در خارج با نفس
كسى منافرت داشته باشد . اين واقعيت با قطع نظر از وجود جامعة يا
عقلاء وجود ندارد . اين أمرحالت موجود جامعة است . بايد جامعه اى باشد
تا حالت مذكور موجب ملائمت يا منافرتش باشد , و اين معنى عارض بر آن
جامعه شود .
در مورد امرى هم كه موجب مدح يا ذم است چنين است . امر
عندالعقلاء قبيح يا حسن است , عقلاء هستند كه بايد بگويند[ ( هذا مذموم])
و يا هذا ممدوح يا ,به تعبير ديگر ,[ ( ينبغى فعله و ينبغى تركه]) . پس
, ماوراى حكم عقلاء واقعيت ندارد و واقعيتش منوط به وجود گروه و جامعه
عقلايى است كه اين حكمرا مى كنند .
اگر أشاعرة مى گويند كه به اين دو معنى ما حسن و قبح ذاتى نداريم ,
يعنى حسن و قبح , به معناى ملائمت يا منافرت نفس و يا مدح و ذم ,
واقعيت ذاتى