responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : آشنایی با کرامات اهل بیت المؤلف : حسین انصاریان    الجزء : 1  صفحة : 16

در آن زمان‌ها، جوانى براى ازدواج با دخترى به خواستگارى رفته بود. پدر كه با رئيس قبيله‌اى جنگ و دشمنى داشت، به اين پسر گفت: مهريه دختر من، سر بريده حاتم است. جوان هم گفت كه من مى‌روم و برايت اين سر را مى‌آورم. او به قبيل بنى‌تيم، قبيله حاتم، رفت. از يكى پرسيد كه خيمه حاتم كجاست؟ آن فرد كه خود حاتم بود، بى آن كه خود را معرفى كند، آن جوان را به چادرش برد و به او گفت: جوان! اهل كجا هستى؟ جوان گفت: متعلّق به فلان قبيله‌ام. حاتم گفت: اين جا براى چه چيزى آمدى؟ گفت: خواهشى از حاتم دارم. حاتم گفت: خواهشت چيست؟ جوان گفت: نمى‌توانم به شما بگويم و بايد خودش را ببينم. سِر است. حاتم گفت: من امينم و سخنت را براى هيچ كس نقل نمى‌كنم و من مى‌توانم دردت را دوا كنم. چى مى‌خواهى؟ جوان گفت: خودش را بايد ببينم. حاتم گفت: فرض كن خودش من هستم. اين قدر اين جوان محبت ديد تا بالاخره به قول ما فريب محبت را خورد و راز خود را به حاتم گفت: راستش اين است كه من عاشق دخترى شدم و خانواده‌اش او را به من نمى‌دهند مگر اين كه سر بريده حاتم را به عنوان مهر پيش آن‌ها ببرم. حاتم به او گفت: حالا تو مسافرى و خسته‌اى، بنشين تا من شربت و نانى بياورم تا ميل كنى، شب كه شد، من تو را راهنماييت مى‌كنم كه بتوانى بى‌سر و صدا سر حاتم را بُبرى و با خودت بَبرى. نيمه شب، حاتم جوان را بيدار كرد و كاردى به دست او داد و گفت: اگر مشكل تو با سر من حل مى‌شود، اين كارد و اين هم سر من. چه اشكالى مى‌شود به حاتم گرفت، جز اين كه بايد گفت او كريم بود، و مقتضاى كريم بودن اين است. حاتم كه ديد جوان در انجام خواسته خود تعلّل مى‌كند، به او گفت: چرا بلند نمى‌شوى؟ جوان گفت: من از آن دختر، بلكه از همه دنيا گذشتم، حيف است كه به شما تلنگرى بخورد، تو بايد سالم بمانى.

اسم الکتاب : آشنایی با کرامات اهل بیت المؤلف : حسین انصاریان    الجزء : 1  صفحة : 16
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست