اسم الکتاب : پاسداران وحى المؤلف : فاضل لنكرانى، محمد الجزء : 1 صفحة : 255
ميثم
تمّار، سواره با يكديگر، ديدار كردند و به گفتوگو پرداختند؛ چنان به يكديگر نزديك
شده بودند كه گردنِ اسبانِشان در كنارِ هم قرار گرفته بود. حبيب بن مظاهر گفت:
گويا پيرمردى «اصْلَعْ»- موى پيشِ سر ريختهاى- را با شكمى برآمده مىبينم كه در
«دارالرّزق» هندوانه مىفروشد. و به خاطر محبت و دوستى اهلبيت پيامبر صلى الله
عليه و آله، در حالى كه شكم او را دريدهاند، به دار آويخته شده است.
ميثم
تمّار، نيز در پاسخ حبيب بن مظاهر، چنين گفت: گويا مىبينم مردى سرخ روى را با
گيسوانى بافته شده و از دو سوى آويخته، كه به يارى فرزند پيامبرش بپاخاسته و در
اين راه كشته مىشود و آن گاه سر او را در كوفه مىچرخانند.
سپس
از يكديگر جدا شدند. اهل محفل كه سخنان اين دو بزرگ مرد را شنيده بودند گفتند: ما
كسى را دروغگوتر از اين دو، نديدهايم. فضيل گويد: هنوز اهل محفل پراكنده نشده
بودند، كه «رشيد هَجَرى» در رسيد و از حبيب بن مظاهر و ميثم تمّار جويا شد. گفتند:
هم اكنون از اين جا رفتند و گفت و گوى آنها را براى رشيد بازگو كردند؛ رشيد گفت:
و امّا ميثم- كه خداى او را رحمت كناد- فراموش كرده است كه بگويد: افزون بر
اينها، به آورنده سرِ حبيب بن مظاهر، صد درهم بيش از آن چه انتظار مىرود، جايزه
خواهند داد. رشيد اين سخن را گفت و رفت. بنى اسد گفتند: به خدا سوگند! اين؛ يعنى
رشيد، از آن دو مرد، دروغگوتر است. و امّا بنى اسد همينها كه در اين محفل سخنان
حبيب بن مظاهر و ميثم تمّار و همين طور، سخنان رشيد هجرى را شنيده بودند، گفتند:
چند
اسم الکتاب : پاسداران وحى المؤلف : فاضل لنكرانى، محمد الجزء : 1 صفحة : 255