responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : قامــوس المعـــارف المؤلف : مدرس تبريزى، محمدعلى    الجزء : 1  صفحة : 78

3) كسره آخر موصوف در جائى كه آخر آن غير از «يا» و «الف» و «هاى خفى» و «واو مدّه» باشد، چنانچه گوئى: «شاه عالم پناه در پى آسايش رعايا است»، «جانم فداى سرو بلند نگار باد».

و امّا در الفاظ مختومه به «ى» ربط به هر يك از علائم ثلثه مزبوره جايز و در صورت ربط به «ياى مكسور»، آن را به «ياى آخر كلمه» ادغام كرده و مشدّد خوانند: بينى بزرگ وكشتى دولتى; و گاه است كه موصوف و صفت مركّباً يك كلمه شده و كسره رابطه را نيز حذف كرده و آخر موصوف را ساكن خوانند: روسياه، دل آگاه.

و در اينجا هشت دستور است:

1) صفت، هماره نكره بوده و موصوف، گاهى نكره بوده و گاهى معرفه باشد; و صفت موصوف نكره، مفيد تعريف آن بوده و به احترازى ناميده شود: چاكر شما; و صفت موصوف معرفه، توضيح و تخصيص و تقليل اشتراك آن را افاده كرده و به صفت كاشفه و توضيحى و واقعى مسمّى گردد; و توصيف معرفه گاهى از براى تعظيم باشد: ايزد بى چون; و گاهى از براى تحقير: ابليس پرتلبيس; و گاهى از براى ترحّم: من بى چاره.

2) سزاوار آن است كه موصوف بر صفت خود مقدّم باشد و اين چنين صفت را صفت مستوى ناميده و آخر اين چنين موصوف را مانند مضاف، مكسور سازند و فرق بدين گونه باشد كه صفت و موصوف در معنى، عين هم باشند: مردم نادان; و مضاف و مضاف اليه غيرهم: آب انبار; و گاه است كه به حكم ضرورت يا استعمال اهل لسان، صفت را بر موصوف، مقدّم داشته و آخرش را ساكن نمايند و اين چنين صفت را صفت مقلوب و صفت معكوس نامند، همچو: سياه چشم و سفيدبدن، هذا. اگر چه بعضى از ادبا همچنين نگاشته اند ولى اين مطلب، محلّ ترديد و محتاج به تنقيد بوده و بعد از ضمّ همين دستور به دستور هفتم، حقيقت حال مكشوف گردد.

3) مطابقت صفت با موصوف خود در افراد و جمع و تعريف و تنكير چنانچه در لسان عرب لازم است، در زبان پارسى لزوم ندارد بلكه صفت هميشه مفرد و نكره آيد اگر چه موصوف، جمع و معرفه باشد مانند مرد دانا و مردان دانا و خداى بى چون. بلى; در جائى كه موصوف محذوف بوده و صفت به جاى آن نشيند، حكم آن را گيرد: «پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است» يعنى مردمان نيك.

4) روا بود كه «ياى وحدت» را به آخر موصوف آرند يا به آخر صفت: «جهانگير مردى است دلير» يا «مرد دليرى است». اگرچه اوّلى فصيح تر است و در جائى كه اسمى را چندين صفت باشد، بايد «ياى وحدت» را به آخر موصوف ملحق كرده و يا به آخر صفت آخرين ملصق سازند: «مردى خوب و دانا را ديدم» يا «مرد خوب و دانائى را ديدم» و هم روا باشد كه به آخر موصوف و همه آن صفات آرند:

مرد بايد بلندهمّت مردى *** پرتجربه كرده اى خردپروردى

5) صفت، يا سماعى است كه موقوف به استماع از اهل لسان بوده و در تحت قاعده و قانونى داخل نباشد همچو: دراز و كوتاه و پست و بلند; و يا قياسى است كه موقوف به استماع نبوده و دانستن قواعد در آن، كافى بوده و ماننده آن را از روى قواعد كليّه توان گفت اگر چه بالخصوص از اهل زبان مسموع و گوش زد نشده باشد چنانچه در فروع فعل و صفات مركّبه همچو دونده و رونده; و از آن رو كه صفات سماعيّه، هماره مفرد و بسيط بوده و صفات قياسيّه، هميشه مركّب مى باشد، بعضى از ادبا هر يك از بسيط و سماعى را به يكديگر ترجمه كرده و هر كدام از مركّب و قياسى را با همديگر تفسير نموده اند.

اسم الکتاب : قامــوس المعـــارف المؤلف : مدرس تبريزى، محمدعلى    الجزء : 1  صفحة : 78
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست