اسم الکتاب : قامــوس المعـــارف المؤلف : مدرس تبريزى، محمدعلى الجزء : 1 صفحة : 163
و احمق و نام نوعى از حلوا و حريف مغلوب در قمار و قسمى از انار و جنسى از امرود و محكم و محدود و موافق و مضبوط.
آب دِهِ دست : هر كسى كه بزرگ و زينت مجلس بوده و آرايش صدر از او باشد و بالخصوص اشاره بهوجود مقدّس حضرت رسالت مأبى(صلى الله عليه وآله وسلم)است.
آبْ راه; آبْ راهه : سيلاب و رهگذر آب.
آب رُفت : سنگى كه آب آن را تراشيده و مدوّر كرده باشد.
آب رفتن : بى آبرو شدن و ذليل بودن.
آب رو : عرض و ناموس و اعتبار و عزت و شرف و حيثيّت و(به سكون با) مفرد و به معنى سنبل و نيلوفر است.
آبِ روان : حيات و زندگانى.
آبْ رود : سنبل و نيلوفر.
آب روشن : رواج و رونق و عزّت.
آبْ ريختن : خوار و خفيف كردن و بودن.
آبْ ريز : بيت الخلا[ر.م] و دلو و ظرف آب، خصوصاً آنچه آب غسل را بدان بر سر ريزند و گودالى كه از براى آب هاى مستعمل مطبخ و حمام و امثال آنها سازند.
آبْ ريزان : روز سيزدهم تيرماه است. گويند در عهد فيروز[هجدهمين پادشاه ساسانى در قرن 5م]، جدّ انوشيروان، چند سال باران نيامده و قحطى سخت پديد آمد و ازاين رو تمامى مردم در اين روز يك جا جمع شده و شاه فيروز را هم با خودشان برده و دعا نمودند. در دم خداى تعالى رحم كرده و باران بسيار فرستاد و بدين سبب مردم عيد كرده و شادى نموده و آب و گلاب به يكديگر ريختند. پس هر سال در همان روز اين چنين كردندى و هنوز اين رسم در بعضى بلاد عجم باقى]است [و روز مذكور هم به همين انگيزه، بدين اسم مسمّى گرديد و همين جشن را نيز گويند.
آبريزگان : جشنى است كه پارسيان در روز آبريزان[ر.م]كنند.
آبْ زدن : فرونشاندن و تسكين دادن.
آبْ زُرُفت : آب خست[ر.م].
آبْ زن : حوض كوچك و امر و فاعل از آب زدن و ظرفى كه اطبّا، بيماران را در آن بر آب گرم مى نشانند.
آبْ زِه : زهاب[ر.م].
آبْ زيرگاه : مردم روشن ظاهر و بدباطن و رواج و رونق پوشيده و كمال و قابليّت مخفى.
آب زيره : شراب و شفق بعد از صبح.
آبْ سال; آبْ سالان : باغ.
آب سكون : به نوشته برهان[ر.ض (باكاف پارسى بر وزن فاضل گون) نام جزيره و يا قريه اى است از تبرستانمازندران و اطراف آن] در نزديكى استرآباد كه در ميان آن و جرجان سه روزه راه است و ازآن رو كه رودخانه آبگون در نزديكى بحر خزر به سكون و آهستگى مى رود، آن دريا را نيز بدين اسم مسمّى دارند و در مراصدالاطلاع[ر.ض] گفته كه ابسكون (بر وزن پرستوك) شهرى است در ساحل درياى تبرستان]درياى خزر [كه لنگرگاه كشتى و نواقل بوده و مابين آن و جرجان 24 فرسخ راه است.
آبْ سوار; آبْ سواران : حباب روى آب.
آبِ سياه : شراب و خوارى و ذلّت و آب طوفان و علّتى است در چشم و مركّب دوات.
آبْ سَيْر : چارواى خوش رفتار.
آب سِيَهْ : آب سياه[ر.م].
آبْ شار : آواز از بلند ريختن آب و رهگذر آب كه از بالا به زير ريزد.
آبْ شدن : گداختن و خجل شدن و برطرف شدن رونق و رفتن آبرو و عزّت.
آبْ شناس : قاعده دان و حقيقت شناس و صاحب مهارت در علوم و شخصى كه بر بالاى تير كشتى آمده و از صلاح و فساد دريا خبر دهد و شخصى كه آب چاه و كاريز را شناخته و مى داند كه در كدام جاى آن آب هست و در كدام طرفش نيست.
آبْ شَنگ : آبزن[ر.م].
آبِ شَنگَرفى : آب آتش زده[ر.م].
آبْ شيب : رهگذر رو به پايين آب.
اسم الکتاب : قامــوس المعـــارف المؤلف : مدرس تبريزى، محمدعلى الجزء : 1 صفحة : 163