5- اين دادگاه وجدان چندان نياز به ناظر و شهود
ندارد، و در صورت لزوم دست به خارج از وجود انسان دراز نمىكند بلكه معلومات و
آگاهيهاى خود انسان را به عنوان شهود به نفع يا بر ضد او مىپذيرد.
همانطور كه در دادگاه رستاخيز نيز ذرات وجود انسان حتى دست و پا و پوست تن او
گواهان بر اعمال او هستند:
«حَتَّى إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ
أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ؛ چون به كنار
آتش دوزخ برسند گوش و چشم و پوست تن آنها بر ضد آنها گواهى مىدهد». [2]
اين شباهت عجيب در ميان اين دو دادگاه نشانه ديگرى بر فطرى بودن اين مسأله است
زيرا چگونه مىتوان باور كرد در وجود يك انسان كه قطره كوچكى از اين اقيانوس عظيم
هستى است چنان حساب و كتاب و دادگاه مرموز و اسرارآميزى وجود داشته باشد اما در
درون اين عالم بزرگ مطلقاً حساب و كتاب و دادگاه و محكمهاى وجود نداشته باشد اين
باور كردنى نيست.
بنابراين از سه راه، فطرى بودن ايمان به زندگى پس از مرگ را مىتوان اثبات
كرد.
از طريق غريزهء عشق به بقا، و از راه وجود و ادامه اين ايمان در طول تاريخ
بشر و از طريق وجود نمونه كوچك دادگاه رستاخيز در درون وجود انسان.