در آيه دوّم به جمعى از يهوديان لجوج، اشاره مىكند كه هر
وقت رسولان و فرستادگان الهى دستورى برخلاف هواى نفس آنها مىآوردند، در مقابل
آنها ايستاده، گروهى را تكذيب مىكردند، و گروهى را به قتل مىرساندند، اين لجاجت
و خيره سرى در مقابل حق، به اضافه اينكه خود را از مجازات الهى ايمن مىدانستند
سرانجام سبب شد كه در برابر حقايق، نابينا و كر شوند، نخستين بار خداوند آنها را
مشمول رحمت خويش ساخت و توبه آنها را پذيرفت، ولى بار ديگر گروهى از آنان پيمان
الهى را شكستند و راه طغيان پيش گرفتند و دگر بار چشم و گوش جانشان از كار افتاد.
اين است، يكى از آثار شوم هواپرستى كه حتى خون پيامبران خدا را مىريزند و
زشتى اين عمل را درك نمىكنند.
تعبير به «يَقْتُلون» به صورت «فعل مضارع» دليل بر اين است كه اين شيوه مستمر آن گروه از يهود بود
كه هر پيامبرى با هوا و هوسهاى آنها مخالفت مىكرد درصدد قتل او بر مىآمدند.
***
سوّمين آيه به جمعى از منافقان كور دل اشاره مىكند كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و
سلم مىآمدند و به سخنانش گوش فرا مىدادند، ولى همين كه از نزد او بيرون مىرفتند
در برابر مؤمنان آگاه به استهزا و سخريه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
مىپرداختند.
قرآن مىگويد: «خداوند بر دلهاى اين گروه مهر نهاد، زيرا از هواى نفس خود
پيروى مىكنند.»
اين سه آيه همگى رابطه هواپرستى را، با از دست دادن قدرت تشخيص به وصول نشان
مىدهد.
چرا هواپرستى مانع درك حقيقت نباشد؟ در حالى كه علاقه افراطى به چيزى تمام
وجود انسان را به خود جلب مىكند، جز آن نمىبيند، و به غير آن نمىانديشد، اين
حديث پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را بسيارى شنيدهايم كه «حُبُّكَ لِلشَّىءٍ