وليك آن غالف از رسم تجارت
در آن سودا نبرد الّا خسارت
كه صد سال ار بماند بوق حمام
نيابد مشترى ور بدهيش وام
فغان زين سود و اين سودا كه ما را
بدين تمثيل ماند حال ما راست
همه بوق تخيّل را خريديم
زهى سوداى بى سودى گزيديم
دريغا حسرتا دردا كه در دهر
به جاى نوش مينوشى همه زهر
سراسر سود پندارى زيان را
نهان را ننگرى بينى عيان را
متاع اين جهان بوق است هشدار
بر آن اندك نياز افتد نه بسيار
گر افزون ز احتياج خويش خواهى
كنى سرمايه خود را تباهى