با آغاز دههي هشتاد ميلادي مطالعات دربارهي تشيع در غرب گسترشي چشم گير يافت و مؤسسههاي پژوهشي غربي، به ويژه مراكزي كه دربارهي كشورهاي اسلامي مطالعه ميكنند، در شناخت دقيق جزئيات تاريخ شيعه و ارتباط آن با مسلمان شيعي معاصر كوشيدند. شيوهي پژوهشي غرب بر استقرار واقعيات و نيز روحيهي غربي ـ كه رفتار افراد را نمودار مهم ارزشهاي اخلاقي، فكري و سياسي مورد قبولشان ميداند ـ استوار است. پژوهشهاي آنان هماره جنبههاي نظري و علمي رادر آميخته، انديشه و تاريخ را پيوند ميدهد.
كتاب «تشيع» اثر پروفسور «هاينز هالم» در سال 1987 م. به زبان آلماني منتشر شد. سپس «جانت واتسون» آن را به زبان انگليسي برگرداند و به وسيله دانشگاه «ادينبرگ» اسكاتلند انتشار يافت. اين كتاب، به رغم حجم اندك، اطلاعاتي مهم و با ارزش دربارهي تشيع ارائه ميدهد. «هالم» بر اين اعتقاد است كه: واژهي «شيعه» نخستين بار بر كساني كه در معارضه با عثمان در كنار علي بن ابي طالب عليهالسلام قرار گرفتند، اطلاق شد. بدين ترتيب، او نظري مغاير با نظريهي رايج شيعه كه معتقدند اين نام در زمان ـ حيات پيامبر (ص) به گروهي از ياران آن حضرت مانند سلمان فارسي، عمار بن ياسر، مقداد بن اسود و ابوذر غفاري اطلاق شد ـ ارائه ميدهد.
نويسنده سپس به مشكل خود در معادل يابي براي اين واژه اشاره ميكند و ياد آور ميشود واژهي «تشيع» با هيچ يك از اصطلاحات موجود در مسيحيت مشابهت ندارد. بدين سبب، تعريف آن با نمونههاي موجود نزد آنان آسان نيست. مسئلهي ديگر مورد توجه هالم اين است كه تشيع، به عنوان مفهومي عقيدتي ـ سياسي، با تحولات روزگار دگرگون شده و اگر روند تاريخي مفهوم سياسي ـ عقيدتياش مورد توجه قرار گيرد، محدود و محصور ساختن مفهوم آن ممكن نيست. وي در گذري به اوضاع روزگاران گذشته مينويسد: شيعيان به سختي با وضعيت سياسي مبارزه كردند و حتي وقتي در ضعف به سر ميبردند، هرگز در به دست گرفتن زمان حكومت ترديد به خود راه ندادند.
به نظر وي، مسلمانان به دلي موضعگيري سياسي و عقيدتي به شيعه و سني تقسيم شدند و بعدها هر يك از آن دو تقيسمهايي نوين پذيرفتند.
«هالم» در لابه لاي سخنانش به تاريخ اسلام، نقش شيعه در آن و تنگنايهاي اين گروه پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) ميپردازد و با آن رو به رو شدند. او همچنين در گزارشي تحليلي به اموري چون دگرگوني در حكومت اسلامي، تغيير خلافت را شده به سلطنت بد منشي اموي قيامهاي خونين صدر اسلام ـ كه بزرگترين آنها نهضت امام حسين عليهالسلام بود و احساسات مسلمانان رابر انگيخت ـ مانند قيام توابين به رهبري سليمان بن صرد خزاعي، قيام مختار، قيام زيد بن علي بن حسين عليهالسلام و فرزندش يحيي روي ميآورد و به بررسي عميق آنها ميپردازد.
فصل دوم ـ كه بزرگترين فصل كتاب است به پيدايش شيعهي دوازده امامي، چگونگي تحول در نگرش فكري، سياسي و فقهي اين مكتب و مشكلات فراروي آن ميپردازد. درنظر او، تفكر شيعهي اماميه، به طور روشن، در زمان امام صادق عليهالسلام در عراق آشكار شد. پس از سرنگوني حكومت امويان و پيدايش دولت عباسيان، زمينه براي امام صادق عليهالسلام فراهم آمد تا انديشه و آراي خود را ميان شيعيان كوفه ـ كه او را شايستهي خلافت ميدانستند ـ نشر دهد. در آن جا، پذيرش خلافت به امام پيشنهاد شد؛ ولي حضرت نپذيرفت. هالم معتقد است «ابو سلمه» به حضرت پيشنهاد خلافت داد. او تأكيد ميكند كه خط و انديشهي حسيني به دست امام صادق عليهالسلام در عراق گسترش يافت و در جان دوستدارن اهل بيت عليهالسلام ريشه دوانيد. افزون بر اين، امام صادق عليهالسلام مكتب فكري ـ فقهي فعالي در مسجد كوفه ايجاد كرد كه صدها دانشمند بزرگ از ان فارغ التحصيل شدند.
از ديدگاه نويسنده برخورد عباسيان با علويان و پيروان آنان با خشونت و بي رحمي آميخته بود و امامان پس از امام صادق عليهالسلام همگي، به دليل شرايط ناهنجاز و سختگيريهاي خلفاي عباسي، در عراق جان سپردند؛ ولي با اين حال، در دورههايي از روزگار عباسيان، شيعيان توانستند به منصب وزارت دست يابند.
او بر اين عقيده است كه آمدن امام صادق عليهالسلام به كوفه تفكر كساني كه ـ كه امامت و مهدويت محمد بن حنيفه فرزند علي بن ابي طالب عليهالسلام را باور داشتند و به سبب اعتقاد به امامت علي بن ابي طالب ـ حسن بن علي، حسين بن علي عليهالسلام و محمد بن حنيفه، چهار امامي خوانده ميشدند ـ پايان داد.
شيعه در سدهي چهارم و پنجم
مؤلف دربارهي آغاز گسترش تفكر شيعهي دوازده امامي ميگويد: اين انديشه در سدهي چهارم هجري حدود صد سال پس از غنيمت امام دوازدهم، يعني در سال 260 ق. رشد يافت. در آن روزگار، انديش مندان شيعه در ارائهي افكار خود از آزاديهايي بهرهمند بودند و از حاكمان عباسي احساس ترس و نگراني نداشتند. البته، به رغم اين آزادي نسبي، حاكمان عباسي بسياري از آنان را به شكلهاي گوناگون مورد آزادي و ستم قرار ميدادند. تا سدهي چهارم هجري، واژهي «رافضي» بر پيروان اهل بيت عليهماالسلام اطلاق ميشد. اين كلمهي اهانتآميز به تدريج منسوخ گرديد و واژهي «اماميه» جاي آن را گرفت.
در همين سده«محمد بن يعقوب كليني» كتاب «الكافي» را نوشت. اين كتاب در جديدترين چاپ هشت جلد است ك دو جلد آن به مسائل اخلاقي و اعتقادي و شش جلد ديگرش به مسائل شرعي اختصاص دارد. «الكافي» ـ كه به صورت موضوعي تنظيم شده به گفتار امامان عليهماالسلام مستند است ـ بر تمام آثار عالمان اهل سنت، از جمله «صحيح بخاري» كه درسال 256 ق. فراهم آمده، پيشي گرفت.
نويسنده، هنگام بررسي تحولت فكر شيعي به وضوع خلافت ميپردازد و چنين مينويسد: شيعيان امامي از موضعگيري خود بازگشته، حكومت را وانهادند و از رويارويي با آن دوري ميجستند؛ برخلاف شيعيان زيدي (پيروان زيد علي بن حسين عليهالسلام ) و اسماعيلي كه براي رسيدن به قدرت بي وقفه تلاش كردند. بدين ترتيب، نويسنده چنان ميپندارد كه شيعيان امامي به تشكيلاتي ديني و بي اعتنا به سياست تبديل شدند. البته جهتگيري سياسي دولت عباسيان در روياروي با امامان، اين استنتاج را باطل ميكند، زيرا خلفا امامان عليهماالسلام نميتوانستند در كارهاي سياسي پيشگام شوند؛ ولي تاريخ از قيامها و تحركات پيروان ائمه در سرزمينهاي گوناگون، به ويژه كوفه، خبر ميدهد.
نوسينده در بحث سدهي چهارم، ضمن اعتراف به اين كه پيگيري تحولات فكري شيعهي دوازده امامي به دليل پاي بندي آنان به «تقيه» دشوار است، درباره ي مفهوم «عصمت» ميگويد: شيخ صدوق معتقد است امام عليهالسلام از ارتكاب گناه پيراسته است؛ ولي مرتكب خطا ميشود. اما عصمت «عصمت» نزد شيخ مفيد به گونهيي ديگر است. او ميگويد: امام از تمام گناهان كوچك و بزرگ ـ پيراسته است.
با رسيدن آل بويه به قدرت و استيلاي آنان بر عراق و مركز خلافت، شيعيان به آزادي رسيدند؛ آزاديي كه پيشتر آن را لمس نكرده بودند. و نوسينده تاكيد ميكند آل بويه در آغاز زيدي مذهب بودند؛ ولي معزادولهي بويهي، تحت تأثير وزيرش «مهلبي»، راه شيعيان امامي پيش گرفت و در روز دهم ماه محرم سال 352 ق. شيعيان بغداد براي نخستين بار مراسم عزاداري امام حسين عليهالسلام بر پا ساختند. در ان روز، بازار بغداد تعطيل شد و قصابان از ذبح گوسفند خود داري كردند. در عمان سال، شيعيان روز هجدهم ذي حجه عيد غير را جشن گرفتند. به رغم اين كه آل بويه خود را شيعه ميشمردند. مردم همچنان بر تقيه پاي ميفشردند و در بخش هايي از عراق و ايران، شمار اهل سنت بيش از شيعيان بود. در اين سالها، درگيريهايي ميان شيعيان و سنيان پديد آمد. اين درگيريها گروهي از سنيان خشمگين را بر آن داشت تا ضريح امام كاظم عليهالسلام و امام جواد عليهالسلام را ويران سازند. اين واقعه در سال 442ق. رخ داد. در سال 449 ق. ـ كه سلجوقيان بر بغداد چيره شدند و طغرل پيك پادشان شرق و غرب خوانده شد ـ سنيان بر بغداد سلطهي مجدد يافتند و شيعيان بابحران روبه رو گشتند.
نوسيندهي كتاب «تشيع» چنان اعتقاد دارد كه در اين سالها شمال غرب ايران همانند كوفه، مركز تشيع گرديد. از نگاه او، اين دوره شاهد پيدايش زعامت علوي در مناطق شيعه نشين ايران بود و هر رهبري لقب «شريف» بر خود نهاد. گرايش به تكريم علويان و زيارت آرامگاههاي آنان فزوني يافت و اهل سنت را نيز در در برگرفت. در واپسين روزهاي حكومت سلجوقيان، مراسم عزاداري سيد الشهداء عليهالسلام در روز عاشورا فراگير شد؛ مسلمانان شيعه و سني در آن شركت جستند و در پايان به لعن امويان ميپرداختند. شيعيان د ردوران حكومت آل بويه از قدرت دوري نجستند و شماري از آنان به وزارت و ديگر مسئوليتهاي بزرگ دولتي رسيدند و در جهت نشر باورهاي تشيع كوشيدند. نويسنده در نوشتن اين بخش از كتاب «النقد» اثر عبدالجليل قزويني رازي ـ كه در سالهاي 555 ـ 565 ق. نوشته شده ـ بهره برده است.
شيعه در عصر مغول
هالم، با اشاره به حملهي مغول به سرزمينهاي اسلامي و تصرف، بغداد در سال 656 ق. «خواجه نصير الدين طوسي» فيلسوف، رياصي دان و ستاره شناس شيعي را يادآور ميشود. اين دانشور در خدمت حاكمان اسماعيلي بود و هولاكورا در يوش به عراق همراهي كرد. او ادعا ميكند خواجه، مغول را به سرنگون كردن خلافت عباسي تشويق كرد. «ابن علقمي»، وزير خليفه عباسي، نيز در اين امر نقش داشت. البته او تاكيد ميورزد كه تصرف مركز خلافت عباسي و سرنگون ساختن عباسيان طرحي شيعي به شمار نميآيد و پيش از آمدن مغولها به عراق طراحي شده بود. عدم توفيق خواجه و ابن علقمي در جلوگيري از كشته شدن شيعيان بغداد و ويراني حرم كاظمين عليهالسلام نظريهي دخالت خواجه و ابن علقمي در طراحي حمله به پايتخت را رد ميكند.
هنگامي كه ايلخانان مغول حاكم بر ايران به اسلام گرويدند، ايران به تشيع نگراييده بود. در سال 664 ق. «غازان خان»، ايلخان مغول، مسلمان شد و خود را «محمود» ناميد. در پي او هزاران مغول اسلام را پذيرفتند. محمود غازان تحت تاثير يكي از عالمان حنفي، مذهب او را پذيرفت؛ او علويان را گرامي ميداشت، آنان را از خرج معاف ساخت، مدرسهيي در كربلا براي آنان بنياد نهاد، به زيارت امام حسين عليهالسلام رفت و موقوفههاي بسيار به آن استان اختصاص داد.
در سال 710 ق، «اولجايتو» برادر محمود، تحت تأثير يكي از عالمان شيعي به نام «علامه حسن بن مطهر حلي» شيعه شد. اين اقدام او در اصفهان، بغداد و شيراز با مقاومت روبه رو گرديد. پس از مرگ «اولجايتو» حكومت سنيان جاي حكومت شيعي را گرفت. در اين مدت، نجف دستخوش تحول شد تا پايگاهي مهم علمي تشيع گرديد. نخستين مدرسهي ديني اين شهر در سال 666 ق. ساخته شد.
سپس مؤلف به مكتب شيعي حله و تحول فقه امامي پرداخته، مسئلهي «اجتهاد» و «تقليد» را مورد بررسي قرار ميدهد. او تاكيد دارد كه شكوفايي علمي حله پس از خرابي بغداد و قم به دست مغول تحقق يافت. در دورهي حكومت مغولان بر عراق، عالماني بزرگ پايههاي فقه امامي رادر اين شهر استحكام بخشيدند. بزرگترين و مهمترين اين دانشوران «ابو القاسم، جعفر بن حسن» (محقق حلي) صاحب اثر پر آوازهي «شرايع الاسلام في مسائل الحلال و الحرام» بود. هنگامي كه عراق مورد حملهي مغول قرار گرفت، محقق حلي 53 سال داشت. پس از او، «علامه حلي» آمد تا مباني نظري فقه امنامي را تكميل كند. او كتاب «مبادي اصول الي علم الاصول» را پس از كتاب «تجريد الاعتقاد» خواجه (استاد علامه) نوشت و اجتهاد را چنين معرفي كرد:«اجتهاد استنباط احكام شرعي از مصادر آن، يعني قرآن و سنت است».
نويسنده به اين مطلب اشاره ميكند كه علامه حلي مجتهد را همانند امام معصوم نميداند و تاكيد دارد كه مجتهد ممكند است در صدور فتوا خطا كند كه در آن صورت بايد در جهت تصحيح خود گام بردارد.
پس از آن كه در سال 736 ق. دولت ايلخانان در ايران سقوط كرد، تصوف ـ كه پيش از يورش مغولان به سرزمينهاي اسلامي شكوفا بود ـ گسترش يافت. شماري از خاورشناسان ميان تشيع و تصوف پيوند قائل شدهاند. مؤلف كتاب «تشيع» اين ارتباط را رد كرده ميگويد: تصوف در جهان تسنن پديد آمده، در مجامع سني بيش از مجامع شيعي شناخته شده بود. پس نميتوان تشيع و تصوف را دو روي يك سكه دانست.
ازديگر سو، هالم به يكي از عالمان بزرگ شيعي يعني «سيد حيدر حسيني آملي» ـ كه شاگرد فرزند علامه حلي شمرده ميشود ـ اشاره ميكند و او را تاثير پذيرفته از افكار صوفيانه «ابن عربي» ميخواند. آملي در كتاب «جامع الاسرار» كوشيده است ميان مفاهيم شيعي و افكار «ابن عربي» دربارهي «مسيح» پيوند پديد آورد، بر اين اساس، مؤلف چنان انديشيده كه سيد حيدر آملي، در مقولهي «حكمت الاهي» ميان تشيع و تصوف جمع كرده است.
سپس عصر «دروايش» ـ كه ميان آنان عارفان شيعي نيز به چشم ميخورد ـ به عنوان نيروي مقاومت و مبارزه فرا رسيد و شيعيان با سامان دادن آنان توانستند حاكميت مغول را به پايان برسانند. اين آخرين اقدامي بود كه به تأسيس سلسلهي صفويان انجاميد.
تحول فقهي ـ فكري در عصر صفوي
با تأسيس دولت صفويان به دست «شاه اسماعيل در تبريز، زمينهي پذيرش فقه شيعه از سوي «شاه اسماعيل» و فرزندش «طهماسب» ـ كه كتاب «قواعد الاسلام» در عهد او به فارسي ترجمه شد ـ فراهم آمد. در آن زمان، دانشمند بزرگ «علي بن عبدالعالي كركي عاملي» در نجف زندگي ميكرد. شاه اسماعيل او را به ايران فراخواند و در پيرايش تشيع از باورهاي صوفيان ـ كه پس از روزگار ايلخانيان بر جاي مانده بود ـ سهيم ساخت. افزون بر اين، مسئوليتهاي سنگيني مانند نظارت بر اموال شرعي سراسر امپرواتوري صفويه نيز به «كركي» سپرده شد.
مؤلف تاكيد دارد كه شيخ كركي مباحث مكتب فقهي حله مانند اجتهاد علم كلام و تقليد را به ايران نبرد؛ بلكه به بردن اين نظريه كه نيابت امام غايب (عج) در غيبت كبري به مجتهد داده شده، بسنده كرد.
هنگامي كه «شاه عباس اول» نوهي «طهماسب» به قدرت رسيد، به طور كلي از تاثيرات متصوفهي قزلباش رهايي يافت و بر آن شد فقيهان را در مرتبهي حاكمان قرار دهد. او اصفهان را ـ كه مردمش به تازگي شيعه شده بودند ـ پايتخت خود ساخت.
مؤلف سپس مناقشات فقهي فقيهان شيعه در سدههاي هفدهم و هجدهم ميلادي را ذكر ميكند. او تأكيد ميورزد كه در قرن هفدهم قدرت و منزلت شاه كاهش يافت و در مقابل قدرت و نفوذ فقيهان ـ كه با شعار نيابت امام غايب (عج) بر حكومت چيره شده بودند ـ فزوني يافت.
نويسنده معتقد است دو تن از فقيهان دورهي اول صفويان، يعني «شيخ كركي» و «ملا احمد اردبيلي»، اختلاف نظر پيدا كردند. شيخ كركي معتقد بود ميتوان به حاكمان ستمگر خراج داد و ملا احمد اردبيلي با اين نظر مخالفت ميكرد.
اين بخش تحول فكري ـ فقهي شيعهي دوازده امامي را روشن ساخته، آن را با تحولات سياسي جهان اسلام ارتباط ميدهد. اين تحول ممكن است مسائل اصولي را چنان در منظر غريبان ترسيم كند كه با ديدگاه فرد مسلمان، به ويژه شيعه، متفاوت باشد.
از ديدگاه مؤلف، به دو دليل موزانهي قدرت در عصر صفوي به سود فقيهان دگرگون شد و به تضعيف فرمانروايان صفوي انجاميد: افزايش موقوفهها كه سود بسيار براي فقيهان داشت و ديگر روابط خويشاوندي و خانوادگي فقيهان با زمين داران و بازرگانان.
اين امر سبب شد عالمان به مالكان و بازرگانان گرايش يابند و حكومت به شدت تضعيف گردد. پاي بندي آخرين پادشاه صفوي «شاه سلطان حسين صفوي» به دين ـ كه به دليل ايمان فراوانش «ملاحسين» ناميده ميشد ـ در بالا گرفتن نفوذ عالمان بسيار مؤثر بود.
در همان زمان، نزاع فكري ـ فقهي عالمان شيعه بالا گرفت و آنان دو گروه شدند. دسته اول اصوليان بودند كه «علم كلام» را راه مباحث و رسيدن به شناخت ميشمردند و چنان باور داشتند كه اين علم در استنباط احكام شرعي (اجتهاد) نيز فقيه را ياري ميدهد.
دسته دوم اخباريان بودند كه احاديث وارد شده در كتابهاي «كليني» و «شيخ صدوق» را منبع اصلي رسيدن به حكم شرعي ميدانستند و دست آوردهاي استنباط از طريق اصول را نميپذيرفتند.
به رغم فضاي سياسي مخالف اخباري گري، اين گروه موجوديت خود را درعراق، حجاز و منطقهي خليج حفظ كرد. آنها سخن «اصوليان» را ـ كه مجتهد نايب امام غايب (عج) است ـ نادرست خواندند و اصول گرايان را به حمايت از حكومت ستم پيشهي شاه متهم ساختند. با اين همه، سدهي هفدهم شاهد پيروزي اصوليان در ايران بود و در نيمهي اين قرن، تمام تلاشها در جهت مبارزه با اختيارات مطلق شاه سامان داده شد.
«هالم» در اشاره به اين دوره نقش «علامه محمد باقر مجلسي» (1038 ـ 1111 ق.) را ياد آور ميشود. او استاد سلطان حسين و ناظر تاج گذاري وي بود. سلطان نيز اختيارات بسيار به وي داد تا مجرمان و منحرفان فكري و ديني را كيفر كند.
علامه، بدين منظور، سه روش غير فيزيكي در پيش گرفت:
1. پيراستن تشيع از افكار صوفيانه.
او افكار صوفيانه پدرش را رد كرد و به جاي آن، به جست و جو و گردآوري احاديث پيامبر صلياللهعليهوآله و امامان عليهماالسلام پرداخت.
2. گسترش دامنهي تشيع در ايران.
هالم نقش مجلسي را در گسترش تشيع بسيار اساسي ميداند و معتقد است او انتشار تشيع در ايران را كامل ساخت.
3. گرد آوري منابع فكري شيعه «بحار الانوار» كه چاپ شده است.
مجلسي روايتهاي پيامبر(ص) و امامان دوازده گانه را در مجموعهي صد و ده جلدي بحارالانوار گرد آورد. اين مجموعه چون اقيانوسي ژرف گسترده است و جز با كتاب دو جلدي «سفينة البحار» شيخ عباس قمي نميتوان در آن شناور شد.
چند سال پيش از سقوط صفويان، شاه سلطان حسين صفوي مقام «كبير العلماء» ابداع كرد. در آن زمان علامه مجلسي بزرگترين مرجع بود و «شيخ الاسلام» با «ملاباشي» خوانده ميشد. مقام «كبير العلمايي» به ملا محمد باقر خاتون آبادي ـ ك از بزرگترين استادان مدرسهي «طاهر باغ» اصفهان به شمار ميآمد به سبب مجتهد عصر بودن اختيارات بسيار داشت ـ سپرده شد.
در سال 1772 م. قبايل افغاني سني مذهب، مرزهاي سلطنت و حكومت صفويه را مورد حمله قرار دادند. آنها توانستند بر اصفهان چيره شوند و آن را ويران سازند. در سل 1729 م. نادرخان ـ كه افسري از ايل افشار تركمن بود ـ توانست افغانها را بيرون راند. او ـ كه پيشتر در خدمت صفويان بود ـ به منظور دلجويي از بزرگان و رهبران تركمانان بر آن شد سلطهي شيعه بر ايران را نابود سازد، بدين سبب، مقرر داشت مذهب جعفري (امامي) پنجمين مذهبي باشد كه فقه آن در مدرسههاي ديني تدريس ميشود. اين اقدام منزلت عالمان شيعه را بر شدت كاهش داد. در سال 1743 م. نادرخان گروهي از عالمان سني ايران بزرگ را از قندهار، بلخ و ديگر شهرها گرد آورد. آنان سندي را امضا كردند و گواه دادند كه ملت ايران از مذهب شيعه روي گردان شده است. آن گاه اين مسند در ضريح امام علي عليهالسلام قرار داده شد.
اعدام «شيخ الاسلام» اصفهان و محكوميت «ميرزا عبدالحسين كبير العلماء» (شاه باشي) به مرگ، از ديگر وقايع آن روزگار به شمار ميآيد. نادرشاه در پي آن بود با افزايش ستم و فشار بر عالمان شيعه آنان را ناگزير سازد به عراق مهاجرت كنند. اقدامهاي شتاب زده و حكومت ستمگرانهي نادرشاه، شيعيان و بزرگان تركمن رابه دشمني با او واداشت و اين دشمني تا زمان مرگ وي ادامه يافت. آن گاه تا سال 1796 م. ـ كه سلطهي قاجار به قدرت رسيد ـ آشوب ونزاع در كشور فزوني پذيرفت.
نگارنده براي عالمان شيعهي آن دوره سه دگرگوني مهم بر ميشمرد:
1 ـ فروپاشي دولت صفويه و تاسيس دولت قاجار.
اين امر به معناي از بين رفتن حكومت خانداني از نسل امام كاظم عليهالسلام و به قدرت رسيدن خاندان غير خويشاوند با اهل بيت رسالت بود. بدين ترتيب، رقابت براي رسيدن به رهبري شيعه به طور انحصاري در اختيار عالمان شيعه قرار گرفت.
2 ـ مهاجرت عالمان شيعه به عراق.
هدف از مهاجرت يافتن استقلال عمل فزونتر و فرصتهاي نوين بود. آنها تصميم داشتند دور از نفوذ دولت ايران و زير سايهي امپرواتوري عثماني به سامان دهي مخالفت خود عليه حكومت نادر شاه بپردازند.
3 ـ پس از چيرگي جريان «اصولي» بر حركت «اخباري» در عراق و خاموش كردن صداي «اخبارگري» عالمان، به عنوان نيروي سياسي داراي موقعيت ممتاز ظاهر شدند.