در مصاحبه با دكتر محمد طالبي (متفكر برجستهي تونسي)
گفت و گو: از محمد صغير جنجار
ادريس منصوري
ترجمه: مجيد مرادي
اشاره
همه كساني كه به پژوهشها و پژوهش گران مغرب عربي توجه دارند، محمد الطالبي را ميشناسند؛دانشمندي پر اطلاع، محقق و مورخي دقيق و مرد گفت و گو بين اديان آسماني. پس عجيب نخواهد بود اگر ما هم، با چنين ذهنيت و تصويري كه از او داريم، مشتاق گفت و گو با وي باشيم. در اين گفت و گو، وي با عرضهي وجهي ديگر از وجوه تجربهي غني فكرياش غافلگيرمان كرد. اين با او را با چهرهي مسلمان مؤمن مصلحي ديديم كه از پيمودن راه آسان،چشم بستن به روي عصر خويش و پناه بردن به سايهي سلف و سيراب شدن از اقوال «مأثور» شان پرهيز ميكند. ايمان محمد الطالبي ـ چنان كه خوانندهي عزيز ما در لحظه لحظهي اين گفت و گوي طولاني كشف ميكند ـ كشتي جسوري است كه بادبان آن علم و جهت نماي آن تسامح و ناخداي آن گفت و گو است. بدين سبب، از در نور ديدن اقيانوسهاي تجربهي انساني ـ با همهي ابعاد آن ـ نميهراسد. ايمان در چشم الطالبي «پاسخي آزادانه به دعوتي آزادانه» است، مانند نماز كه معراجي هستي بخش است و انسان شيفته جان را بالا ميبرد تا در فضاي گستردهي الاهي وارد شود. بار اصلاحيي كه انديشهي ديني محمد طالبي از آن لبريز است، دعوتي سودجويانه و هم ساز با مقتضيات زمانه نيست ؛ بلكه، از نظر ما، تركيبي اعم مينمايد و از هم آهنگي راسخ عناصري كه گاه تضاد ماهوي مطلق دارند، فراهم آمده است.
انديشهي محمد الطالبي ـ چنان كه خواننده نيز از خلال اين گفت و گو در خواهد يافت ـ سخت به روح اسلام وفادار است، بستگي شبه عارفانهيي با عناصر تجربهي ديني ـ اسلامي دارد و در عين حال پويايي و بلوغي كه او را در برابر هرگونه دگم انديشي در عصياني پيوسته و باز قرار ميدهد، سرشار است.
قرن بيستم در جوامع عربي ـ اسلامي با برخوردهايي از نوع خاص همراه بود. محققان مسلمان كتاب هايي نگاشتند كه هياهوها و اصطكاك هايي گاه خشن در پي داشت. آغاز اين حوادث با كتاب منصور فهمي دربارهي زن در اسلام بود؛ و سپس علي عبدالرازق و پس از او طه حسين و آن گاه محمد خلف اللّه و... با كتاب هايشان بهانهي اين برخوردها را پديد آورند. آيا بايد اعتراف كرد كه در اين روند تضادي تام و آشتيناپذير بين انگارههاي ديني و رهيافتهاي علمي وجود دارد؟
من به همراه موريس پيكاي كتابي به زبان فرانسه نوشتم به نام «تأملات في القرآن». در اين كتاب كوشيدهام نشان دهم كه تأمل در قرآن در هيچ زماني به پايان نخواهد رسيد و كار به جايي نخواهد رسيد كه خطاب خدا، خطابي جامد، تهي از الهام و بي نياز از تدبر شود. ميگويند كه پيشينان در قرآن به تدبر پرداختند و آنچه خواستند تأويل و تفسير كردند و ما پيرو آنانيم. برخي هم با افتخار ميگويند كه قرآن را، به همان صورت كه از گذشتگان به ارث رسيده، تفسير ميكنند. اصلا تفسير موروثي قرآن چه معنا دارد؟ معنايش حتماً اين است كه آنچه زيد و عمرو فهميدهاند، تنها فهمي است كه به ما ارث رسيده است و ما بايد همان را مبنا قرار دهيم و ديگر هيچ. در چنين وضعي، كلام خدا منجمد ميشود. كساني كه نام برديد همگي مورد احترام من هستند، چنان كه مخالفان آنان نيز ـ كه انگارههاي ديگري عرضه كردهاند ـ مورد احترام من هستند؛ هر چند من به اين مجموعه هگرايش ندارم، اما احترامي مساوي به همهي متفكران ابراز ميكنم. خود من به همان مجموعهيي كه نام برديد تعلق دارم. همانان كه آيندهسازان شمرده ميشوند؛ همانان كه ميكوشند علوم دين را احيا كنند، چنان كه غزالي هم پيش از اين به احياي دين همت گماشته بود. حركت غزالي انقلابي است در برابر انديشهي كساني كه ميخواهند همواره هر چيزي تجديد كنند. منظورم تجديد كلام الاهي نيست كه آن جاودانه است؛ بلكه فهم خود را از كلام الاهي تجديد ميكنند. اين فهم جديد نبايد گسسته از ماضي باشد، بلكه بايد با تعمق در ماضي روي به آينده داشته باشد.
اگر قرار باشد ما چيزي را از سلف برگيريم، بايد پويايي و تحرك و انعطاف در فهم را برگيريم، بايد از سلف روشني آتش را برگيريم نه خاكستر آتش را. خاكستر همان رسوبها و افكاري است كه امروز جزء ميراث ما است؛ ميراثي كه مورخ بيش از محقق ـ كه رو بهآينده دارد ـ به آن اهتمام ميورزد و ميكوشد، پس از ارزيابي آن، در همان مسير گام بردارد. خدا در قرآن همواره كلمهي «صراط» را به كار ميبرد. صراط يعني راهي كه تا انسان و انديشهي انساني تداوم دارد، باز ست. از طه حسين و علي عبدالرازق و خلف اللّه نام برديد؛ اينان كارهاي خوب و ارزش مندي انجام دادند و به نظر من، اين كارها را با اخلاص و صدق و در عين همبستگي حركتي با سلف انجام دادند.
هم نوايي آنان با سلف به گونهي تبعيت و تقليد و ركود نبود، هم نوايي در حركت و سير به پيش بود. من ميكوشم كه چنين موضعي دفاع كنم و بدان اهتمام ورزم، براي اين كار هم دليل دارم؛ زيرا امروز ما در تمدني جهاني قرار داريم و ابزارهاي شنيداري ـ ديداري و ماهوارههايي كه بالاي سر ما ميگردند، بسته ماندن را امري كاملاً ناممكن كرده است. چاره چيست؟ آيا چاره اين است كه شخصيت جوان مسلمان را درفضايي بسته شكل دهيم تا وقتي به فرهنگها و تمدنهاي ديگر برخورد، شوكي قوي به او وارد آيد و سبب خروج وي از زندگي مؤمنانه شود؟! يا بهتر آن است كه جوانان را براي نگرش پويا به گذشتهي خود و گذشتهي نسلها و ملتها و تمدنهاي ديگر آماده سازيم و با تلقيح اين عناصر در ذهن او، از خطر بسياري از بيماريها ـ كه عقل و ايمانش را تهديد ميكند ـ جلوگيري كنيم؟ فقدان اين تلقيح بسياري از روشنفكران را با مشكلات دشواري رويارو كرده است؛ زيرا آنان احساس ميكنند دو نيمه شدهاند. احساس ميكنند، به لحاظ رفتاري و با ملاحظهي ره آوردهاي تجدد و فيلمها و كتابها و نظريههاي متعدد و متنوعي كه بر سر ما ميريزد، در جهاني غير از جهان مطلوب خود زندگي ميكنند. از سوي ديگر، ميراثي هم به جاي مانده است كه به او گفته ميشود اين چيزي است كه گذشتگان ما تفسير كردهاند و بايد در حد تفسير آنان توقف كنيم. در چنين موقعيتي، انسان دو نيمه ميشود: نيمي جديد و معاصر و روشنفكر كه ميتواند با همهي روشنفكران غربي و شرقي سخن بگويد و نيمي قديمي كه خود را در حصار مجموعهيي از ميراث موميايي شده ميبيند. اين حالت، انفجاري قوي در درون انسان پديد ميآورد و او را به وضعي شبه جنون، يعني احساس شخصيت دو گانه، ميكشاند.
وقتي وضع چنين باشد، چگونه ميتوانيم در روند نوگرايي مشاركت داشته باشيم؛ يعني چگونه ميتوانيم، همانند گذشته ـ كه با مجموعهيي از افكار و آرا و ارزشهاي مؤثر در شكلگيري تمدن غربي دينا را در پي خود ميكشانديم. امروز نيز پيشتاز شويم؟! چرا ما در گذشته چنين قدرتي داشتيم؟ زيرا ابن سينا، ابن رشد، ابن هيثم، بيروني... در جمع ما بودند ما در همهي زمينهها دانشمنداني داشتيم كه بر انديشه ي بشر تأثير گذاشتند و در شكلگيري تمدنها سهيم بودند. ما كه امروز در لاك خود فرو ميرويم و شكلي كاملا بسته به خود ميگيريم، در حقيقت خود را به زيستن در حاشيهي نوگرايي محكوم ميكنيم؛ بي آنكه بتوانيم روند نوگرايي را غني سازيم. البته من به حكم ايماني كه دارم اميدوارم. انسان مسلمان و مؤمن نميتواند اميدوار نباشد. حال كه خدا امانتش را به ما سپرده است: «انا عرضناالامانة علي السماوات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولاً» موظفيم آن را حفظ كنيم. وقتي از عصر خويش بيگانهايم، چگونه ميتوانيم اين امانت را حفظ كنيم؟! وقتي بين ما و عصر ما گسست وجود دارد و ما از زمان عقب افتاديم، چگونه ميتوانيم حاملان اين امانت الاهي باشيم؟ عقب ماندگي بلاي بزرگ ما است. منظورم از عقب ماندگي تنها در بعد مادي نيست؛ زيرا چه بسا برخي از مسلمانان و مؤمنان بيش از غربيها از امكانات مادي و رفاه و مصرف ابزارهاي روز برخوردارند؛ اما تفاوت اين جا است كه غربي و امريكايي آفرينندهي نوگرايي و كاشف مناطق نامكشوف است. او است كه توليد فكر ميكند. فضا را در مينوردد و اين همه كتاب و تحقيق عرضه داشته است؛ و ما خواسته يا ناخواسته نيازمند آنانيم و در حاشيه زندگي ميكنيم. چرا؟ زيرا مسلمان رابطهي خود را با نوگرايي قطع كرده و به مصرف كنندهي كالاهاي نوگرايي مادي تبديل شده است؛ بي آن كه سهمي در پيش بردن نوگرايي و جهت دادن آن در مسيري كه شايسته ميداند، داشته باشد. بنابراين، ما بايد عهدهدار حفظ امانت باشيم؛ و نميتانيم امانت دار باشيم مگر اين كه در پيشاپيش جهان حركت كنيم. در آن صورت، ميتوانيم مجموهيي از ارزشهاي معنوي و خيزهاي فرهنگي را به جهان ارائه دهيم. در آن صورت، انسان مسلمان حقيقتاً نوري خواهد بود كه هر كس بخواهد هدايت يابد به نور او هدايت مييابد. اين امر نيازمند آن است كه بتوانيم انديشههايي قوي و سازنده و زاينده و آفريننده توليد كنيم تا ديگران مصرف كنندهي كالاهاي ما باشند. ما امروز مصرف كنندهي كالاهاي ديگرانيم. مشكل اين است. بايد اين مشكل را از ميان برداريم.
اهتمام و فعاليت جدي شما در مسير شفافسازي گفت و گو مؤمنان به اديان آسماني سه گانه (يهوديت ـ مسيحيت ـ اسلام) شهرهي آفاق است. برخي كتابهاي شما هم با مشاركت متفكران مسيحي تأليف شده است؛ اما شما در يكي از كتابهاي خود به اين نكته توجه ميدهيد كه مسلمانان معاصر بر عكس مسيحياين، به سبب مشكلات و چاش هايي كه در تاريخ جديد خود با آن روبه رو بودهاند، نتوانستهاند به وضع نظريهيي معرفت شناختي در خصوص اديان غير اسلامي دست يازند، بنابراين، چگونه ممكن است گفت و گو بين اديان تعميق يابد؟ به نظر شما آيندهي اين گفت و گو چيست؟ انتظار داريد چه نتايجي از پس اين گفت و گو برآيد؟
اين گفت و گو، گفت و گويي اساسي است. چرا؟ نه براي آن كه امروز مد شده است و نه براي آن كه ابزار ملاقات و حرف زدنهاي چه بسا تو خالي است؛ بلكه براي اين كه آن را در قرآن مييابيم. خدا با فرد فرد انسانها گفت و گو ميكند. ميگويد:«قالوا قل». در قرآن فعل «قل» (بگو) را بسيار مييابيم. وقتي گفته ميشود:«بگو»، يعني اين كه به طرف مقابل بگو. اين به معناي الزامي بودن گفت و گو است. گفت و گو چيزي نيست كه بر من تحميل شده باشد و يا براي اجابت دعوت ديگران به آن اقدام كرده باشم. من با گفت و گو تنها به دعو ت آفرينندهي خود لبيك ميگويم. خداي بزرگ همان است كه مرا به گفت و گو و سخن گفتن با ديگران دستور داده است. چگونه ميتوانيم بدون گفت و گو ارزشهاي خود را عرضه و ابزار كنيم؟ بدون گفت و گو، چگونه ميتوانيم گواه باشيم و به وظيفهي گواه بودن و امت وسط بودن ـ كه خدا بر دوش ما نهاده است ـ عمل كنيم؟ خدا ما را امت ميانه قرار داد تا گواه باشيم و پيامبر او هم بر ما گواه باشد، آيا بدون گفت و گو ميتوانيم اين وظايف را انجام دهيم؟ قطعاً محال است. وظيفهي ما است كه ديگران را به گفت و گو وا داريم و اديان ديگر را به خوبي مطالعه كنيم. چرا؟ براي آن كه اسلام همهي كتابهاي آسماني پيشين را تصديق كرده است و قرآن بر همهي آن كتابها احاطه دارد. در پايان سوره بقره ميخوانيم:«آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤمنون كل آمن باللّه و ملائكته و كتبه و رسله لانفرق بين احد من رسله و قالو سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير»؛ [پيامبر خدا] بدانچه پروردگارش بر او نازل شده است، ايمان آورده است، و مؤمنان همگي به خدا و فرشتگان و كتابها و فرستادگانش ايمان آورند [و گفتند] «ميان هيچ يك از فرستادگانش فرق نميگذاريم؛» و گفتند: «شنيديم و گردن نهاديم؛ پروردگارا، آمرزش تو را [خواستاريم]و فرجام به سوي تو است.»1به اين ترتيب، قرآن ما ره به پيوند با اديان آسماني ديگر دعوت ميكند. چگونه ميتوان با ناآگاهي كامل از اديان ديگر، وظيفهي گواه بودن را انجام داد؟ آيا اين امر قابل تصور است؟! عجيب است، در گذشته بين ما كساني مانند اين حزم، شهرستاني و ديگران بودند كه به اديان ديگر توجه داشتند و با امانت توصيفشان ميكردند. چرا؟ براي آن كه ايمانشان بر مباني درستي قرار گيرد و بر معرفت مبتني باشد نه جهل. طبعاً هر ايماني كه بر جهل مبتني باشد، بسيار سطحي است و هر حادثهيي ميتواند آن را فرو پاشد. ايماني كه بر معرفت و احاطه مبتني باشد، قوي است؛ ايماني محكم و پايدار است و در برابر همهي چالشها مقاومت ميكند.
خداوند از ما خواسته است در زمين گردش كنيم و عاقبت پيشينيان را نگريم. خدا از ما ميخواهد در آفرينش آسمانها و زمين بينديشيم. از ما ميخواهد در حجمي به وسعت جهان بينديشيم و با دغدعغهها و امور و افكار همهي جهان پيوند برقرار كنيم تا در سطح مطلوب و سزاوار گواه بودن قرار گيريم و بتوانيم ارزشهاي معنوي و اخلاقي ايماني و رفتاريي مبتني بر آگاهي كامل و فهم دقيق گذشته و هدايتگر به راه است، به طرف مقابل عرضه داريم. اين امر امكان نخواهد داشت مگر آن كه با همهي امور جهان، به ويژه با امور ديني، رابطه بر قرار كنيم. به كشورهاي غرب بنگريد. از ابتداي قرن دوازدهم و از زمان فاريري لي ونريبل (Pierr Le Venerable) ـ كه مدير مركز رهبانيتي نيرومند در شهر كريناي فرانسه بود ـ شروع به ترجمه قرآن كردند، چه هدفي داشتند؟ هدفشان از ترجمهي قرآن اين بود كه اعتقادات ما را بفهمند تا وقتي خواستند با ما وارد گفت و گو شوند، به عنوان كساني كه هر آنچه ما از دين خود ميدانيم ميدانند با ما سخن بگويند و گفتمانشان با ما گفتماني برخاسته از معرفت باشد.
چگونه ميتوانيم ما هم در اين مسير قرار گيريم؟ با بسته بودن بر اديان ديگر و فرو رفتن در لاك خود و مانند انساني كه از سرما بر خود ميلرزد پنجرهها را به روي خود بستن؟ من ميخواهم پنجرهها را باز كنم و اين كار اكنون ممكن است. همواره جوياي اين وضع بودهام. حتي زماني كه كسي به سخن من گوش نميداد، به تنهايي سير در اين مسير را ادامه ميدادم. همواره و هنوز پيشنهاد كرده و ميكنم كه مركزي براي مطالعات اديان ـ بدون استثنا كردن ديني خاص ـ تشكيل شود تا بتوانيم كتابهايي را كه قرآن به آنها اشاره كرده و به ما ياد آور شده و در آنها بخش از ارزشهاي ايماني وجود دارد، بشناسيم و سرنوشت اين كتابها را ـ كه در طول تاريخ دچار انحراف و تحريف شدهاند ـ مطالعه كنيم. اين كار بدون اهتمام كامل به پژوهش در اديان امكان ندارد. ما بايد به همهي اديان و فلسفهها و ايدئولوژيها و خلاصه به تمام ميراث فكري ديني و غير ديني بشر آگاه باشيم تا براي طرح مسائل و گفت و گو با ديگران در سطحي شايسته قرار گيريم. چگونه ميتوانيم در حالي كه از پيشينه و ميراث ديگران آگاهي نداريم. مبلغ ديني خود باشيم. ما ميتوانيم به شيوهيي تبليغ كنيم كه با احترام و فشار نياوردن به ديگران و قبول آنان ـ چنان كه هستند و چنان كه ميخواهند ـ همراه باشد. با اين اخلاق ـ كه ما را به احترام به ديگران، با صرف نشر از گرايش هايش وا ميدارد ـ ميتوانيم گواهان راستين باشيم. كمترين كاري كه ميتوانيم انجام دهيم آن است كه اين گنج گران را ـ كه در برابر ما قرار دارد؛ خدا به ما بخشيده است و از ما خواسته مبلغ و گواه راستين آن باشيم ـ استخراج كنيم و به كار اندازيم. رسيدن به اين دو مقام جز بادست يابي به اطلاعات موجود در جهان ممكن نيست. لازمهي دست يابي مقام جز با دست يابي به اين وضع، راه اندازي مراكز متعدد و متنوع مطالعاتي است. در غرب، از قرن دوازدهم انقلابي بزرگ آغاز شد كه تاكنون ادامه دارد. غربيها مراكز پژوهشي و مطالعاتي به نام «Studia Arabica» پدپد آورند؛ يعني مراكزي عربي كه در آن زبان عربي و شناخت اديان آموزش داده ميشود. يكي از اين مراكز در دوران حفصيها (1958 م) در تونس بر پا شد. شمار اين مراكز و نيز شمار افرادي كه به طور تخصصي دربارهي دين ما آموزش ديدهاند و پژوهش كردهاند، بسيار وحشتناك است؛ افرادي مانند رامون ليل كه براي فعاليتهاي تبشيري (قلمي) به مغرب ميآمدند. غربيها، از همين دوره اهتمام به پژوهش در ميراث ما را تداوم دادند و چنان تلش كردند كه از ميان آنان متخصصاني در علم حديث و قران و كيميا (شيمي) و ادبيات و ديگر علوم سر برآوردند. اگر بخواهيم در غرب كساني را بيابيم كه ناسخ و منسوخ و اسرار قرآن را بفهمند و تاليفاتي نيز خواهيم يافت. آيا ما هم، مانند آنان افرادي داريم كه در اديان و مذاهب و فلسفههاي ديگر به شيوه خود خود ما تخصص داشته باشند؟! سوگمندانه و دردمندانه بايد گفت چنين افرادي نداريم و فرصتهاي بسياري از دست دادهايم. ما سرمايههاي فراواني راصرف اصراف و ريخت و پاش و ساختن جامعهيي كاملاً مصرف كننده كردهايم. تنها يك درصد، آري تنها يك درصد سرمايهيي كه در راه مصرف مواد شكم پركن ساخت غرب خرج شد، براي راه اندازي شمار عظيمي پژوهشگاه كه از بين ما عالماني حقيقي و هم سطح با عصر و توانا بر گفت وگوي با ديگران پرورش دهد، كافي بود. اين ايدهيي است كه من بدان دعوت ميكنم و همين انگيزه مرا به توجه به داراييهاي فكري ديگران و گفت وگو با آنان كشانده است تا كساني نگويد در اين زمينه خلأ وجود دارد و يا دست كم بگويند اگر خلايي وجود دارد، مجموعهاي اندك از مسلمانان سختي پر كردن اين خلأ را به جان خريدهاند. عصر ما بدون قيد و شرط و بدون امكان فرار، عصر گفت و گو است، گفت و گويي عالمانه و شانه به شانه. و گرنه حكم به محكوميت خود دادهايم. از خدا ميخواهم ما را از مشكلات اين مسير مصون دارد.
قرائت تاريخي ـ انتقادي نصوص اصلي و بنيادين (قرآن) كه بر قوائد دستوري مبتني باشد آفاق تازه ميگشايد و امكانات فراهم ميآورد، اما وقتي براي همگان نامقبول و گاه از سوي جريانهاي محافظه كار مطرود باشد، براي برقرار كردن گفت و گو و گذشتن از اين گردنه چه بايد كرد؟ اگر مبنا و روش تاريخي ـ انتقادي را پذيرفتيم، بايد اين روش قرائت را قانومند كنيم و گرنه هر كدام از ما قرائتي شخصي و اختصاصي ارائه ميدهد و اين قرائتها همواره با يكديگر نزاع خواهند كرد. آيا هيچ تلاشي براي قانومند سازي روش قرائت تاريخي ـ انتقادي نصوص اسلامي انجام شده است؟
براي همين است كه من سخن خود با شما از مخالفان خود تمجيد كردم. تمجيد من از آنان به اين دليل است كه جز گنجاندن آنان در محاسبات خويش چارهيي ندارم. مخالفان محكمي هستند كه با چالش فكري خود سبب پيشگيري از خطا و لغزش ما ميشوند. طبعاً محال است كه يك نظر و شيوه علمي در هيچ دورهيي و با هيچ سببي در معرض انحراف و لغزش قرار نگيرد. از اين رو، در كتابي كه نام بردم (تأملات في القرآن) و نياز به اجماع و توافق تاكيد ورزيدم و هرگز نگفتم آن چه من عرضه ميكنم عين حقيقت و واقعيت است من ميگويم فهم من چنين است و اميدوارم كه طرف مقابل من بپذيرد كه با اخلاص و صداقت سخن ميگويم و نميخواهم اسلام را ـ كه مديون و عاشق آن هستم و شعائرش را بر پا ميدارم ـ ويران كنم و مبانياش را به هم بريزيم.
از طرف مقابل ميخواهم كه در همان وهله نخست مرا به خروج از دين متهم نكند. اين اتهامات فراوان از سوي برادران محافظه كار ما مطرح ميشود من آنان رابرادران خود ميدانم؛ چون با آنان در صف نماز همدوش و همراهم همانند آنان روزه ميگيرم و ايمان نقطه مشترك ما و آنان است آنان از امت ما واز خودمايند و اميدوارم كه مرا هم از خود واز امت محمدي بدانند. ما همواره تلاش ميكنيم به ريسمان محكم الاهي چنگ زنيم؛ اما مسئله اين است كه هيچ بحث و تحقيقي مصون از لغزش نيست. نويسنده فرانسوي به نام آلاين «Alain» ـ كه از محققان و فلاسفه بزرگ است ـ ميگويد:«خطاي انسان، فديهي انديشدن است.» خطا گريزناپذير است؛ اما چه بايد كرد؟ آيا از بيم خطا بايد به تفسير مأثور استعفا دهم و به سخن زيد و عمرو عمل كنم؛ فقطه به اين دليل كه اشتهار دارند و در قرن اول هجري زيستهاند. چه كسي ميگويد آنها خطا نكرده و معصومند؟! اگر انساني را معصوم از خطا مييافتم، از او پيروي ميكردم و خود را از زحمت فكر كردن ميرهاندم؛ اما انسان معصوم از خطا موجود نيست. هر انساني طبعاً خطا ميكند. با اين حال ما زحمت فكر كردن به خود نميدهيم و به آراي زيد و عمرو چنگ ميزنيم. آيا از اهل سنت تقليد كنم يا از اهل شيعه؟ اصلاً چه كسي ميتواند بگويد كه عقيده شيعه دست نيست و تفسير آنان از قرآن نادرست است؟ آيا از زيديه تقليد كنيم يا از غيلان دمشقي كه به تهمت انحراف از اسلام كشته شد؟ از كه تقليد كنم؟ شمار كساني كه در طول تاريخ از اسلام سخن گفتهاند، بسيار وحشتناك است و افكار و برداشتها متضاد و متعدد و متنوع. در چنين وضعي، چارهيي نيست جز اينكه پيش از هر چيز براي بحث و تحقيق آمادگي كامل به دست آوريم؛ و اين آمادگي در پرتو آگاهي به چنگ ميآيد بايد از اطلاعات اساسي و لازم براي انديشدن دقيق و روشنمند علمي بهرهمند شد. تنها كاري كه ميتوان كرد همين است. بنابراين، هرگاه كسي از اين روش خارج شد و خود با غوغا سالاري كار خود را پيش ببرد، بايد به بي منطقي و نامستند گويي شناخته شود. بسيار ساده ميتوان چنين فردي را شناخت و رسوا كرد. بايد به چنين كساني گفت: خوش آمدي! اما نظر شما بر مبناي علمي دقيق استوار نيست.
امروزه از بخت خوش امكان دست يابي به پژوهشهاي محكم و مبتني بر روش درست و نيز امكان فهم به سخن آوردن درايتآميز منابع وجود دارد. اين كار امكان دارد؛ زيرا ميتوانيم هر پژوهشي را برگيريم و در مستندات آن و حواشي علمي نگاشته بر آن بنگريم و با تامل در شبكه ارجاعات آن منابع درست و نادرستش را باز شناسيم و به وادي گمراهي نلغزيم. من معتقدم به جاي نزاعهاي بي ثمر و انگ گمراهي چسباندم به يكديگر بهترين كار اين است كه پژوهش گراني قوي و آزادانديش تربيت كنيم پيش نياز اين كار، تاسيس مركز پژوهشها مطالعات ديني است كه من همواره بدان دعوت كردهام. در چنين مركزي بايد پژوهش گراني شجاع و قوي تربيت كرد. نبايد تنها به آنان آموخت صحاح سته را به خاطر سپارند؛ بلكه همچنين بايد به آنها آموخت كه غرب و خاورشناسان در اين باره چه گفتهاند. بايد مباحث روششناسي علمي و دقيق را به آنان آموخت. لازم است با نيتي پاك وارد اين ذكر و محبت خدا وارد اين مباحث شويم تا فرق كسي كه از عمق و ايمان خويش به اسلام مينويسد و نويسندهاي كه به خارج از منطقه اسلام و امت اسلام تعلق دارد، آشكار شود. چنان كه گفتم امت نيازمند ايمان قلبي و تصديق زباني و عمل واقعي است. اسلام و ايمان تجربهاي وجودي است. هيچ ايماني معلق در هوا وجود ندارد. اين فلسفه نيست، چيزي از نسخ ديگر است. فلسفه ميگذرد، زايل ميشود و جاي خود را به فلسفهيي ديگر ميدهد. از سوي ديگر وجود فلسفههاي متناقض زيان به بار نميآورد؛ اما دين چيز ديگر است. دين پذيرش خطاب خدا و سير در نور خدا با دل و زبان و اعضا است. وقتي اين نكته را به خوبي درك كرديم و دانشمنداني مسلمان داشتيم كه در نقطه اتكاي امت و در درون دايره امت بودند، آن گاه به كساني نياز داريم از بيرون اين دايره با ما سخن بگويند؛ زيرا سخن آنان ما را به پاسخ گويي و حركت و تكاپو وا ميدارد. سخن آنان بسياري از پرسشها را در ما برميانگيزد. سخن آنان ما را به اجتهاد هميشگي و زنده نگه داشتن انديشه هايمان وامي دارد آنها كار خود را انجام ميدهند و شايسته احترامند. انديشه اسلامي ـ اگر بخواهد حقيقتاً اسلامي باشد ـ بايد از درون امت برون آيد. بنابراين، ضروري است كه به علوم عصر خويش مجهز باشيم. گذشتگان ما، در فهمي كه از قرآن داشتهاند به همه علوم زمانشان ـ مانند صرف و نحو و لغت و بلاغت و حتي اسرائيليان كه ما از آنان بسيار بيخبريم ـ تسلط داشتهاند. آنان در پرتو تسلط بر اين دانشها به عمق نصوص مقدس راه يافتند و آنان را به گونهيي متناسب با عصر و افكار خويش درك كردند؛ پس چرا ما در مرز فهم آنان بايستيم و بگوييم آنان به پايان راه رسيدهاند؟! چرا فكر كنيم فقط بايد پيرو باشيم؟ موضع درست و فراهم آمده از اخلاص و به كارگيري همهي ابزارهاي دانش اين است كه كسي بگويد: من راه را ادامه ميدهم. من فهم را ادامه ميدهم. من تعمق در ژرفاي خطا به خدا را با شجاعت و فروتني ادامه ميدهم تا با گذشتهام هم آهنگي پويا داشته باشم و در پرتو نور خدا پيش روم.
در كتاب ( تأملات في القرآن) گفتهام كه بايد از دانش هايي مانند انسانشناسي و زبانشناسي كمك گيريم و تنها به علوم گذشته اكتفا نكنيم. بايد بدانيم كه امروزه علوم زبانشناسي آفاقي جديد و گسترده گشوده و واجب است به آن مسلح باشيم؛ همان گونه كه پيشينيان مابه آن مسلح بودند؛ بلكه بايد از علوم دقيقه هم اطلاع كامل داشته باشيم. البته نه از راه كتابهاي بازراي بلكه از راه كتابهايي كه ميكوشدمردم را، با نبردهاي فكري در ميدان علوم دقيقه، بشناسد. بايد به همهي ابزاريهاي علمي دست يابيم تا بتوانيم به راه ادامه دهيم. هميچنين بايد بكوشيم د دام انحراف و لغزش در نغليتيم. در اين جا، به ويژه نيازمنديم به گفتار مخالفان نظري خود گوش دهيم. من از كسي كه موافق من است اما حرفي تاريه براي گفتن ندارد سودي نميبريم؛ اما نظر مخالف من، به ويژه مخالف محافظه كار، برايم اهميت درجه اول دارد؛ زيرا سخن او با من به منزلهي چراغ قرمزي است كه به ن ميگويد: ايست! و ميگويد: نظر خود را با آراي ديگران بسنج. محافظه كاران حق چنين كاري دارند؛ زيرا از سرايمان و اخلاص سخن ميگويند و نميخواهند دچار انحراف شوند. آنها ميخواهند كلام خدا و دين خدا از خطر متلاشي شدن و فرد پاشيدن حفظ شود.
بنابراين، اگر به پيشنهاد من دربارهي تشكيل چنين مراكز مطالعاتي عمل شود، در آن جا افرادي با گرايشهاي فكري مختلف و متعدد گرد هم ميآيند و با گفت و گوي آنان تا حد امكان از خطر خروج از مسير مصون ميمانيم. در عين حال بايد به ياد داشت كه هر پژوهش و كاوشي نوعي ريسك است و ممكن است پژوهش گر و كاوش گر رابه نتيجه و نظر اشتباه رهنمون شود. سخن آن فرانسوي را نيز نبايد فراموش كرد كه: خطا، باي قرباني انديشيدن است. ما بايد قرباني تقديم كنيم تا همواره به خدايي كه در ما فهم و عقل قرار داده و خواسته است اينها حاملات دانشها شمرده شوند، اخلاص داشته باشيم.
كتابي نوشتم ـ كه اكنون در حال به پايان بردن آن هستيم ـ به نام «الحرية الدينية حق موظف لواجب» كه به «قرائة في الهداية والضلال» شباهت دارد. در اين نوشتار، از كتابهاي فراوان جديد و قديم استفاده كردهام. براي من سخن ايدلمن، محقق مشهور امريكايي، قابل پيگيري است كه ميگويد: «روان انسان را به شيوهيي علمي ميتوان فهميد.» روشن است كه او منكر خدا است. معناي سخن او اين است كه تأمل در آيات خدا او رابه موضعي انكار و الحادي كشانده است. من ميتوانم از راه كتاب همين شخص واز راه اطلاعاتي كه او از عصر ما در اختيار قرار ميدهد و از راه اكتشافات فراواني كه ما را در برگرفته است، از پديدهيي كه او برداشتي ملحدانه از آن دارد، برداشت مؤمنانه عرضه كنم.
بنابراين باي تلاش كنيم انديشهي خود را حد امكان با آنچه در جهان ما در جريان است پيوند دهيم و حقيقتاً معاصر باشيم نه در حاشيهي عصر خويش. چقدر خوب است كه روزي مسلماناني چون عبد السلام دارندهي جايز نوبل در فيزيك ـ كه مؤمني با اخلاص است ـ فراوان شوند. عبدالسلام و ايدلمان در يك حوزهي علمي كار ميكنند؛ اما يكي مؤمني مخلص است و ديگري ملحدي منكر. من از كتاب عبدالسلام به ما نشان ميدهند كه چگونه ميتوان در روزگار كنوني مسلمان و مؤمن بود و به جايزه نوبل هم دست يافت. من چنين افردي را تحسين ميكنم. او مرد آينده است؛ مردي كه علوم عصر خويش و دانش گذشتگان رافراگرفته، در مسير نور الاهي حركت ميكند. من از اين كردار علماي گذشته كه در پايان نوشتههايشان عبارت «اللّه اعلم» يا «العلم للّه» را ثبت ميكردند، بسيار خوشم ميآيد. اين جمله بسيار زيبا و نشانهي تواضع عالم است. وظيفه ما است كه اجتهاد كنيم و در پايان بگوييم. اللّه اعلم
پينوشت:
1-بقره 2:285.
در برگردان آيه، از ترجمه فولادوند بهره گرفته شده است.