responsiveMenu
صيغة PDF شهادة الفهرست
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
اسم الکتاب : نشریه حوزه المؤلف : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    الجزء : 1  صفحة : 9
آشنايى با واژه هاى سياسى



ازآنجا كه آشنائى بااصطلاحات سياسى جهان و موارد استعمال آن ازاهميت ويژه اى برخورداراست ما دراين بخش از مقالات به معرفى اين اصطلاحات از فرهنگ هاى سياسى موجود مى پردازيم . باشد كه اين معرفى زمينه نقد و بررسى آن را فراهم آورد.

1- استعمار
استعمار در نگاه اول اشغال مداوم سرزمينهاى ممالك ديگر را توسط كشورهاى قدرتمند در ذهن تداعى مى كند. بدين معنى سوابق متعددى را مى توان در تاريخ يافت امپراطوريهاى ايران رم يونان در مواقع قدرت سعى برانضمام سرزمينهاى همجوار و توسعه نفوذ خود داشته اند فنيقيها نيز كه ملتى دريانورد بودند در حوزه مديترانه به برپائى مناطق نفوذى جهت خود مى پرداختند. اما آنچه كه مسلم است كلمه استعمار در فرهنگ سياسى و در كار امروزى خود تنها به اشغال سرزمينها محدود نيست و بدينگونه مى توان گفت كه استعمار به معناى دقيق آن با عصر جديد آغاز شده است .اسپانيا و پرتقال دو دولت اروپائى بودند كه پيشتاز گسترش استعمار به معناى نوين آن شدند. هلند فرانسه انگليس و بعضى از ديگر دول اروپائى به دنبال اسپانيا و پرتقال دراين جهت گام برداشتند.ابتداى قرن بيستم را مى توان اوج گسترش استعمار ناميدامپراطورى انگليس با 30 ميليون كيلومتر مربع مساحت و 400 ميليون نفر جمعيت وامپراطورى فرانسه با 10 ميليون كيلومتر مربع مساحت و 48 ميليون نفر جمعيت در راس قدرتهاى استعمارى قرار داشتند. بروز دو جنگ جهانى و تحولات عميق سياسى اقتصادى واجتماعى در سطح جهان به تدريج حوزه نفوذش تداعى مى كند. در حاليكه دول استعمارى خود را حامل فرهنگ و تمدن نوين مى پنداشتند ملل استعمار شده اين نفوذ را مترادف بااز دست رفتن هويت خويش و سلطه و بهره كشى خارجى دانسته با آن به مقابله پرداخته اند.امروز در فرهنگ سياسى زمانى كه از استعمار درابعاد وسيع آن صحبت مى شود به همين معنى اخير تكيه مى كنند.

به هرحال شناخت استعماراحتياج به تعميق در بافت روابطى دارد كه در سطح جهان همراه بااين پديده مطرح است . آنچه كه در صفحات بعد مى آيد گزيده ايست از منابع موجود كه دراين رابطه با شناخت اين پديده پرداخته اند.

استعمار در لغت به معناى( طلب عمران) و (آباد كردن) است و دراين معنى معادل معناى اوليه ى( كولونيزاسيون) است كه مقصوداز آن مهاجرت گروهى از يك كشور و تشكيل يك واحد مسكونى جديد در سرزمينهاى تازه است .اما معناى ديگر رايجتر آن كه امروزه به كار مى رود تسلط سياسى نظامى واقتصادى يك ملت قدرتمند بر يك سرزمين يا قوم ملت ضعيف است . هر نوع توسعه ى ارضى عمل استعمارى شمرده نمى شود واستعمار بيشتر بر اعمال ملتهائى اطلاق مى شود كه امپراطورى دريايى و ناپيوستگى خاك آنها مانع تشكيل يك واحد سياسى متشكل (شبيه امپراطوريهاى زمينى ) مى شود چنانكه متصرفات آسيائى روسيه را مستعمره نمى خوانند وامروزه جزئى از كشور شوروى به شمار مى روند اگر چه تصرف آنها درابتدا با قدرت نظامى و به صورت توسعه طلبى بوده است همچنين سرزمينهائى را كه روزگارى جزءامپراطورى ايران بودند مستعمره نمى تواند خواند. گر چه تاريخ استعمار مسبوق به قرون قديم است اما تاريخ حقيقى استعمار به مفهوم جديد آن از قرنهاى شانزدهم و هفدهم آغاز مى شود تاريخ استعمار رااز قديم تا حال مى توان به چهار دوره تقسيم كرد.

دوره باستان
تاريخ استعمارگرى دولتهاى اروپايى بااقدامات فنيقيها در درياى مديترانه شروع مى شود. فنيقيها در قرنهاى يازدهم تا نهم ق .م به استعمار حوزه مديترانه پرداختند و نخست اريتره و سپس در كارتاژ ماندگاههاى متعدد در سراسر ساحل شمالى افريقا به وجود آوردند. مشهورترين ماندگاه آنان كارتاژ خود رفته رفته تبديل به يك دولت استعمارگرامپراتورى وسيعى شد كه دراوج عظمت خوداز سيرينه (در ليبى تا سواحل شبه جزيره ايبرى (در جنوب غربى اروپا شامل اسپانيا پرتقال ) امتداد داشت هدف اصلى ازاستقرار ماندگاهها توسعه ى بازرگانى بود. همزمان با فنيقيها يونانيها هم به جست و جوى مستعمرات پرداختنداما نوع استعمار وانگيزه مستعمره سازى يونانيها با فنيقيها تفاوت عمده داشت . بعضى از ماندگاههاى يونانى مانند ماندگاههاى فنيقى به منظور تجارت و توسعه بازرگانى تاسيس مى شد ولى محركهاى سياسى و حادثه جوئى و فشارافكار عمومى هم از عوامل عمده مهاجرت يونانيها بود.

سيستم حكومت در مستعمرات يونان كمتر شباهتى با سيستم حكومت در مستعمرات امروزى داشت . تمام مستعمرات يونان مگر مستعمره هاى كشور - شهر آتن درارى استقلال كامل بودند و تنهااز لحاظ منافع نظامى واقتصادى نسبت به دولت اصلى وابسته بودند و مهمتر آنكه به مستعمره از بدو تاسيس آن استقلال داده مى شد.

نحوه استعمارگرى روم نيز دگرگونه بود.اين دولت بيشتر در خشكى و از طريق فتح نظامى به توسعه ى خاك خود مى پرداخت . در دوره ى امپراطورى روم مستعمرات در واقع ماندگاههائى بودند كه بيشتر به منظور ترويج فرهنگ روز تاسيس مى شدند. پس از سقوطامپراطورى روم تا بر آمدند اروپا در قرنهاى پانزدهم و شانزدهم نمونه هاى بارز دولتهاى استعمارى كشور - شهرهاى ايتاليا در سواحل مديترانه بودند در قرنهاى دوازدهم و سيزدهم جنووا و نيز مستعمراتى در سواحل اسپانيا و ممالك بربر (مراكش تونس والجزاير) و نيز در دالاسى و جزاير يونان به وجود آوردند:اين مستعمرات مانند مستعمرات مانند مستعمرات فنيقيها بيشتر قرارگاههاى تجارتى بودند.

دوره استعمار جهانى
مستعمرات ايتاليايى به دوره اى از تاريخ استعمار كه مركز آن مديترانه بود پايان داد واز آن پس تاريخ استعمار بر محور اقيانوسهاى اطلس هند و (بعدا)اقيانوس آرام مى گردد.ازاين دوره است كه نفوذاروپا در دنياى غيراروپايى گسترش مى يابد. كشف قاره آمريكا دولتهاى بزرگ اروپائى ( اسپانيا پرتقال فرانسه انگلستان و هلند) را برانگيخت كه به تصرف سرزمينهاى تازه يافته آن قاره بپردازند واين سرآغازاستعمار جديد و تشكيل امپراطوريهاى نو بود. ´ امپراطورى اسپانيا در آمريكاى مركزى و جنوبى دراوايل قرن شانزدهم و سعت گرفت و دولت پرتقال كه برزيل را تصرف كرده بود به ساحل غربى چشم داشت .ازاين زمان فرانسه انگلستان و هلند هم به پيروزى از اسپانيا و پرتقال وارد ميدان شدند و در آمريكاى شمالى جزاير هند غربى سواحل افريقا و آسيا مستعمرات و ماندگاههاى تجارتى متعدد براى خود دست و پا كردند.اگر چه به دنبال آنان دانماركيها و سوئديها هم دراين موج توسعه طلبى واستعمارگرى شركت جستند اما عملا در قرن هفدهم و هجدهم دول اروپاى غربى پيش قدم بودند.

در اين دوره انگيزه هاى استعمار همان انگيزه هاى دوره هاى قبل بود يعنى بيشتر براى دست يافتن به منابع تازه يا تجارت بود ولى حادثه جويى و فشار مذهبى و سياسى هم در محاجرت اروپائيان و تكشيل مستعمرات بى تاثير نبود. پس از آن دوره جنگهاى استعمارى آغاز شد و چند جنگ بين دولتهاى اروپايى سبب دست به دست گشتن مستعمرات شد. هلند بر سر جزاير سيبك بر پرتقال فايق شد انگلستان براى قبضه كردن بازرگانى در سواحل افريقا و هند با فرانسه از در جنگ در آمد و بالاخره مستعمرات فرانسه در كانادا و بعضى از جزاير هند غربى تحت نظارت انگلستان قرار گرفت . قرن هفدهم دوره رشد سريع سياست استعمارى بود و دو عامل در پيروزيهاى دولتهاى استعمارگر نقش تعيين كننده يافت : 1 نيروى دريائى قومى براى از بين بردن رقيبان 2 تهيه كالاهاى صنعتى براى حمل به مستعمرات به وسيله ى كشتيها اسپانياى قرن هفدهم اين هر دو را فاقد بود و هلند ياراى رقابت با فرانسه وانگلستان را نداشت و در نتيجه دو دولت اخير سرآمد دولتهاى استعمار شدند.اين دوره از تاريخ استعمار در اواخر قرن هجدهم به پايان رسيد. 6

قرنهاى 19 و 20
رشد مبادلات اقتصادى منجر به انقلاب صنعتى شد و بنياد اقتصادى و سياسى كشورهاى استعمارگر را درگرگون كرد واستثمار منابع مستعمرات بيش از پيش تشديد شد واين سرزمينها مبدل به منابع ماده خام براى صنايع كشورهاى صنعتى و بازار توليدات آنها شدند. دوره انقلابهاى اروپائى با موج آزادى طلبى مستعمرات همراه شد.ايالات متحده آمريكا (مستعمره سابق انگلستان درامريكاى شمالى ) دراين راه پيشقدم شد و به دنبال آن انقلابها و نهضتهاى آزاديخواه در آمريكاى مركزى و جنوبى كه استعمار اسپانيا و پرتقال آنها را ويرانه كرده بود در گرفت سالهاى اول قرن نوزدهم با توسعه ى مستعمرات بريتانيا در كانادا و ايجاد مستعمرات جديد دراستراليا افريقاى جنوبى و زلاند جديد قرين بود. مهاجرتهاى بزرگى كه در سالهاى ميانه ى اين قرن رخ داد وافزايش تقاضاى انگلستان صنعتى براى مواد غذائى و مواد خام اين مستعمرات را به صورت دو مينيونهاى بزرگى در آورد كه دولتهايشان نيمه استقلابى داشتند. در همان زمان منافع بازرگانى بريتانيا سبب توسعه ى نظارت اين دولت بر نواحى استوايى و تاسيس (مستعمرات فرمانگزار) تحت نظارت و اداره وزارت مستعمرات انگلستان شد. در ربع آخر قرن نوزدهم براثر رشد صنعت و سرمايه دارى بار ديگر رقابتها و مبارزه هاى بين المللى استعمارى رواج يافت و در نتيجه دامنه نفوذ فرانسه به شمال افريقا كشيده شد واين دولت قسمتهاى بزرگى ازافريقاى شمالى را تحت سلطه و نظارت خود در آورد. به دنبال فرانسه اسپانيا وايتاليا هم دامنه نفوذ خود را تا آن حدود گسترش دادند. آلمان در پايان قرن نوزدهم وارد مبارزات استعمارى شد و با وروداين دولت به ميدان تقسيم سرزمينهاى افريقايى بين دولتهائى استعمارگر رايج شد و بالاخره انواع جديدى از مستعمره با عنوان[ تحت الحمايه] و[ منطقه نفوذ] پيدا شد. سرانجام نزاع بر سر جزايراقيانوس آرام وايجاد قرارگاههاى تجارتى در چين كه با حوادث اخير همراه شدايالات متحده آمريكا را به عنوان يك دولت استعمارگر جديد در صحنه مبارزات استعمارى ظاهر ساخت . جنگ جهانى اول تقسيم مستعمرات را تعديل كرد و در عين حال نوع جديدى از مستعمره را به انواع پيشين افزود. و آن[ سرزمين تحت قيموميت] بود. خلاصه چنين به نظر مى رسد كه حوادث نيم قرن گذشته دست كم در بريتانيا منجر به تجديد معنى لفظ [ مستعمره] شده است . دومينونهاى بريتانيا اكثرا استقلال كامل يافته اند و از اين رو اين لفظ در استعمال امروزى آن به معناى كلاسيك[ مستعمره] نيست . پيدايش نهضتهاى ملى در آسيا وافريقا به خصوص پس از جنگ جهانى دوم به تسلطاستعمارى اروپا بر بسيارى از سرزمينهاى اين دو قاره خاتمه داد وامروز جز چند منطقه ى كوچك دراين دو قاره مستعمره به معناى قديم آن وجود ندارد.

4. دوره استعمار جديد يانئو كولونياليزم
رشداقتصادى غربى و صدور سرمايه براى بهره بردارى از منابع سرزمينهاى ديگر روابط اقتصادى كشورهاى صنعتى استعمارگر را به كشورهاى كوچك وارد مرحله تازه اى كرد به اين ترتيب كه كشورهاى صنعتى با وجود اعطاى استقلال به مستعمرات سابق از طريق صدور سرمايه و مكانيزم جهانى قيمتها و مبادله مواد خام با كالاهاى ساخته شده و فشارهاى سياسى و اقتصادى كشورهاى كم رشد را استثمار مى كنند واين رابطه عنوان[ نئوكولونياليسم] گرفته است و بسيارى از ملتهاى كوچك و تازه آزاد شده راعليه اين نوع رابطه سياسى واقتصادى برانگيخته است .

روش نئوكولونياليزم سبب مى شود كه كشورهاى ضعيف همچنان در مراحل اوليه رشداقتصادى در جا بزنند و يا حتى عقب بروند و در مقابل كشورهاى پيشرفته از بهره بردارى منابع آنها واز راه مبادله اقتصادى سودهاى كلان به دست آورند. رواج اين اصطلاح مخصوصااز كنفرانس باندونگ[ آوريل 1955 آغاز شد. دراين كنفرانس سوكارنو رئيس جمهور اندونزى به نوعى ازاستعماراشاره كرد كه در لباس جديد واز طريق نظارت و تسلط اقتصادى و فرهنگى جمع قليل و متحدى همان هدفهاى استعمارى كهن را دنبال مى كنند(1) [

استعمار:
در لغت به معناى آباد كردن و عمران خواستن است . درابتدا نيز هرگاه در سرزمينى گروهى تازه ساكن مى شدند دست به عمران مى زند. امروز دراصطلاح به تسلط و بهره كشى سياسى واقتصادى يك ملت توسط ملت قويتر گفته مشود. از زمانى كه كشورهاى دارارى دريا دست به تجاوز و بهره كشى از مردم سرزمينهاى ماوراء بحار زدند لفظ استعمار نيز معمول شد. ولى بايد توجه داشت كه اغلب كشورهاى بزرگ كه داراى اقمارى مى باشنداسعتمارگر شمرده نمى شوند. مثلاامپراطورى ايران باستان كه داراى چند كشور تابع در همسايگى بوده است نمى تواند جزو استعمارگران محسوب شود.استعماراز دوران قديم به اقدامت فنيقى ها باز مى گردد كه ملتى دريانورد بودند و دراطراف مديترانه مستعمره هائى ايجاد كردند كه كارتاژ از آن جمله بود كه خود بعدا امپراطورى بزرگى گرديد. ايجاداين مستعمره ها براى توسعه بازرگانى بود كالاهاى تجارتى ازاين نقطه به كشور قدرتمند حمل و در آنجا فروخته مى شد. يونان باستان نيز داراى مستعمراتى بود ولى از آنجا كه اين مستعمرات ازاستقلال بود ولى از آنجا كه اين مستعمرات ازاستقلال داخلى برخوردار بودند و صرفا از لحاظ نظامى واقتصادى وابسته به آن بودند تفاوتهائى بااستعمار داشت به علاوه سيستم حكومتى يونان اجازه استعمار كامل و وحشيگرانه را نمى داد. دولت روم نيز استعمارگر بود واز زمين كشورهائى را فتح كرده و خاك خود را توسعه مى داد اين مستعمرات جزو دولت روم محسوب مى شد و فرهنگ و تمدن بدان نقاط رخنه مى كرد. پس از سقوط امپراطورى روم در قرنهاى پانزده و شانزده ميلادى دولت شهرهاى ايتاليا چون جنووا و نيز داراى مستعمره بودند اين شهرها كه از قدرت مالى و نظامى زيادى برخوردار بودند توانستند دراسپانيا الجزاير مراكش و جزاير يونان و آدرياتيك مستعمراتى ايجاد كنند كه به تجارت آنها كمك كند تا توسعه اقتصادى به دست آورند.

پس از دولت شهرهاى ايتاليا وايجاد دولت هاى بزرگى اروپائى چون پرتقال واسپانيا اين كشورها مديترانه را رها كردند و بااستفاده از فنون و تجارت دريانوردى به اقيانوس هند آرام اطلس دست يافتند و نفوذ اروپا را بدرون سرزمينهاى شرق و غرب اروپا گسترش دادند.

انگلستان هلند فرانسه پرتقال واسپانيا كشورهائى استعمارگر بودند كه براى توسعه بنيه اقتصادى خود به استعمار ملل ديگر پرداختند و با قدرت نظامى سرزمين هاى تازه را فتح كردند واستعمار جديد را شروع كرده امپراطورى عظيم نوين را بنا نهادند.

اسپانيا بر آمريكاى مركزى و جنوبى در قرن پانزدهم تسلط كامل داشت پرتقال از يكسو و برزيل از سوى ديگر در خاورميانه و خليج فارس وافريقا مستعمره ايجاد كرد.

فرانسه در آمريكاى شمالى و آفريقا اقيانوس آرام واطلس مستعمرات متعددى ايجاد كرد. دراين نقاط آنان مواد خام ارزان و مجانى را به كشور خود حمل كرده و مصرف مى كردند يا آنكه به كالاهاى ساخته شده تبديل مى كردند. رشد سنت هاى استعمارى در بعضى ازاين مستعمرات چنان بود كه ملت استعمار شده گاه هويت خود رااز دست مى داده و يكسره ميدان را به حريف واگذار مى كرد. اختلافات و گردنكشى هاى اروپائيان در استعمار جديد موثر بود. شاهان و دول به چشم و همچشمى پرداخته و به بهاى نابود كردن منابع ملى و سرزمين ديگران خود را قدرتمند جلوه مى دادند. به اين نحو جنگهاى استعمارى نيز شروع شده و گاه بر سر يك مستعمره دول اروپا با همديگر مى جنگيدند فرانسه در آمريكائى شمالى و هند مستعمراتى را به انگلستان واگذار كرد پرتقال كليه مستعمرات آسيائى رااز دست داد هلند عقب نشينى كرد واسپانيا نيز در حد خود ماند و عصر نوينى بااستعمار انگلستان آغاز شد كه قدرت بلامنازع درياها گرديد.

انگلستان و فرانسه به دليل قدرت نظامى واقتصادى و رشد صنعتى خود ساير رقبا را عقب زده و در قرن هفدهم و هيجدهم ميلادى يكه تاز ميدانهاى جهان شدند.

با بروز انقلاب صنعتى در كشورهاى اروپائى و توليد صنعتى و نياز به مواد خام زياد شد واستثمار منابع طبيعى هاى مستعمره شدت يافت .از سوى ديگر كالاهاى صنعتى آنان در همين سرزمين ها بازار خود را پيدا مى كرد و مستعمرات كاملا به سوى نابودى سوق داده شدند. هندوستان كه مستعمره انگلستان بود نمونه كاملى ازاين دست مى باشد.از سوى ديگر در قرن نزدهم موج آزاد يخواهى وافكار جديد در اروپا پيدايش يافت و بسيارى از متفكران و آزاد انديشان با استعمارگرى بناى مخالفت را گذاشتند. در خود مستعمرات نيز افكار نوين و استقلال طلبانه رشد يافت تا جائيكه انقلاب آمريكا حس استقلال طبى در آن سرزمين را به وجود آورد. با انقلاب آمريكا موج انقلابهاى پى در پى در گرفت و در آمريكائى مركزى و جنوبى مردم بااستعماراسپانيا و پرتقال به جنگ برخاستند انقلابهاى داخل خوداروپااين امر را تشديد مى كرد. با اين همه در كانادا استراليا و شرق دور استعمار بريتانيا رشد يافت . توسعه بى سابقه صنعتى اروپا نيازمند مواد خام بود كه در مستعمرات ارزانتر تهيه مى شداز اين جهت سرزمين هاى مستعمره مورد بهره بردارى شديد قرار گرفتند! مردم ساكن مستعمرات انگلستان كه اكثرا مهاجرات انگليسى بودند به هر ترتيب براى خوداستقلال داخلى فراهم كردند. در اين زمان[ مستعمرات فرمانگزار] تحت نظر دولت مستعمرات انگلستان قرار داشتند.

فرانسه مجددا به افريقاى روى آورد و در شمال مستعمرات نوينى ايجاد كرد.اسپانيا وايتاليا نيز دنباله رو آن گرديدند. آلمان كه تازه وحدت خود را بازيافته بود وارداين مبارزات شد و به افريقا قدم نهاد.ايجاد[ تحت الحمايه] و[ كشورهاى سرپرستى] به اين دوره باز ميگردد. شرق دور و چين نيز از ديد استعمارگران دور نماند و در اقيانوس آرام چين و جنوب شرق آسيا كليه كشورهاى اروپائى ايجاد مستعمرات را خواستار بودند. دراين دوره آمريكا نيز پا به عرصه استعمارگرى نهاد و در قرن بيستم كليه اين كشورها داراى متعمراتى بودند. با بروز جنگ جهانى اول مستعمرات دچار تقسيم بندى جديدى شد و [سرزمين تحت قيموميت] نيز كه نوع تازه اى از مستعمرات بودايجاد گرديد. در فاصله دو جنگ جهانى بسياى از كشورهاى مستعمره كاملا يا نسبتا مستقل گرديدند يا تحت قيموميت قرار گرفتند. جنگ جهانى باز هم نقشه مستعمرات را تعغيير داد و بسيارى از مستعمرات پس از جنگ جهانى دوم مستقل شدند.

باقى مستعمرات به صورت دومينيون نيمه خود مختار در آمدند. امروزه مستعمره به شكل كلاسيك سابق وجود ندارد يا بسيار كم است .

در همين سالهااقتصاد غرب و اروپا رشد فراوان يافت و مرحله صدور كالا جاى خود را به مرحله ضدور سرمايه داد. صدور سرمايه شكل مردم پسندانه و غير رسمى استعمار نو بود.

بهره بردارى از منابع طبيعى مستعمره هاى سابق به شكل قديم از مد افتاده بود لذا با صدور سرمايه آن رااحياء كرده و صورت ظاهرى بدان دادند. كشورهاى اروپائى كه همگى صنعتى اند با صدور سرمايه و دستكارى قيمتها و مبادله كالاى خام با كالاى ساخته شده وفشارهاى اقتصادى و كنترل از راه دور نوع جديد استعمار را به وجود آوردند كه به نئوكولونياليسم معروف است .اين روش كشورهاى ضعيف را

روز بروز ضعيف تر كرده و قوى را قويتر مى كند. استعمار نوامروزه به راحتى انجام مى شود و بسيارى از ملل درال توسعه اجبارا براى دستيابى به مواد صنعتى و تكنولوژى آن را مى پذيرند.

ورود كشورهاى سوسياليستى قدرتمند به صحنه استعمار نو بازار راداغتر كرده است . كشورهاى در حال توسعه كوشيده انداز طريق سازمان ملل و ياايجاد سازمانهاى منطقه اى و وحدت عمل در برابراين روش مقاومت كنند. كشورهاى اوپك ازاين جمله اند.استعمار امروز حتى از طريق فرهنگ و تمدن و تكنولوژى نيز نفوذ مى كند كه در حقيقت لباس خود را عوض كرده است(1)].

سيستم سرمايه دارى در كشورهاى اروپائى به قدر كافى رشد و تكامل اقتصادى و سياسى خود را پيموده و ازاين راه به بشريت خدمات قابل ملاحظه اى كرده است .

- تكامل صنعت و پيشرفت علوم و فلسفه و حقوق و غيره جزء خدمات برجسته دوره سرمايه دارى نسبت به دوره فئوداليسم محسوب مى شود.ايجاد راههاى شوسه خط آهن دانشگاه تاتر نشر كتب و جرايد تشكيل احزاب واحزاب و اتحاديه ها و بالاخره توسعه كارخانجات و غيره مرهون شرايط مادى و اقتصادى دوره سرمايه دارى است ولى هرگز نبايد فراموش كنيم كه امپرياليزم محصول نهائى سرمايه دارى خواهد بود و براى اينكه اين موضوع روشن شود بايد به نوع روابط اقتصادى در دوره اقتصادى در دوره سرمايه دارى توجه كنيم

ابتدا سرمايه دار با ايجاد آتليه ها و كارخانجات كوچك بازار صنايع دستى را كساد مى كند و پيشه وران را به ورشكستگى سوق مى دهد. پيشه ورى كه باابزار ساده توليد خود زندگى روزمره واحتياجات خانوادگى خويش را بر طرف مى نمود طبعا در مقابل رقابت اجناس مرغوبتر وارزانتر صاحبان صنايع تاب مقاومت نياورده ورشكست مى شود.

اين پيشه ور براى آنكه از گرسنگى نميرد سرانجام مجبوراست كه به عنوان يك كارگر ساده نيروى كار خود را به اختيار سرمايه داران بگذارد ضمن ورشگستى تدريجى صنايع دستى كارخانجات كوچك پرقدرت مى شوند وازاين راه ثروت مردم در دست اشخاص معينى متمركز مى گردد.

عامل ديگرى كه در تقويت سرمايه داران و تمركز ثروت آنها دخالت مستقيم واصلى دارد استثمار كارگران است واين عامل از هر نقطه نظر مقام اول اهميت رااحراز مى كند.اگر چه ما مفهوم استثمار را در جاى ديگرى تشريح مى كنيم ولى براى آنكه روح امپياليسم بهتر روشن شود دراينجا بطوراختصار بمعنى آن توجه مى نمائيم كارگرى كه فاقد وسائل توليداست نيروى كار خود را

در مقابل مزد كمى به سرمايه دار مى فروشد.

محصول قسمتى از كار كارگر در مقابل هيچگونه مزدى دريافت نمى كند در مقابل هيچگونه مزدى دريافت نمى كند دراصطلاح اقتصادى به (ارزش اضافى) معروف است . مجموع ارزش اضافى يك كارخانه كه حقا متعلق بخود كارگران است . بنام سود به جيب سرمايه دار فرو ميرود و ثروت او را بيش از پيش زياد مى كند. عمل سوءاستفاده و بهره بردارى غير عادلانه نيروى كارگران رااستثمار مى گويند. بنابراين سرمايه داران بااستعمار منظم و لاينقطع كارگران ثروت جامعه را در دست خود متمركز مى كنند و به تدريج صاحبان كارخانجات كوچك به خداوندان و پادشاهان صنايع بزرگ كشور تبديل مى شوند. از آنجا كه براى منفعت طلبى و حرص و آز سرمايه داران حدى متصور نيست دامنه استثمار را از داخله و بين ملت خود به ساير كشورهاى عقب مانده مى كشانند و در زير ماسك طلب عمران و آبادى آن كشورها به مكيدن خون رنجيران آنها مشغول مى شوند.

سرمايه داران بزرگ با توسعه صنايع سنگين خود از يكطرف محتاج مواداوليه هستند واز طرف ديگر به بازارهاى مناسب تجارتى نيازمندند اين پادشاهان حقيقى روى زمين متوجه شده اند كه تهيه و خريد مواداوليه از كشورهاى دوردست و حمل و نقل آن به كارخانجات و بعداانتقال محصول به بازارهاى تجارتى متضمن مخارج زياد واشكالات فراوانى است . بنابراين بهتراست كه يك دفعه براى هميشه كارخانجات را در محل مواداوليه كه به بازار تجارتى نيز نزديك است نصب نموده و بااستفاده از كارگران لخت و گرسنه و كم توقع و معافيت از پرداخت حقوق گمركى و حدف مخارج حمل و نقل و صرفه جويى فوق العاده از زمان استفاده هاى سرشار و غير قابل تصورى به چنگ آوردند.

پس وارد كردن سرمايه به منظور استثمار مردم در هر كشوراست . اولين و مهمترين نشانه استثمار آن كشور است البته براى تسهيل كار و بهره بردارى بيشتر ايجاد راههاى شوسه و خط آهن بقطار شتر و كاروان والاغ ترجيح دارد و خواه از لحاظ عامل زمان و خواه تقليل مخارج حمل و نقل بصرفه مقرون تراست .از طرف ديگر براى اداره حمل و نقل و تخصص فنى كارگران ايجاد بعضى مدارس با برنامه هاى مخصوص استعمارى و تامين بهداشت تاجايى كا كارگر بتواند در كارخانه حاضر شده و نيروى كار خود را به رايگان دراختيار سرمايه دار بگذارد واز غيبت زياد كارگران بيمار به راندمان محصول كارخانه لطمه اى وارد نيايد ضرورى به نظر مى رسد. ولى هيچگاه اين اقدامات جبنه بشر دوستى ندارد فقط و فقط براى تامين منافع سرمايه دار مورد پيدا مى كند. سرمايه داران اين اقدامات را به حساب عمران و آبادى يك كشور عقب مانده مى گذارند و در زير ماسك بشر دوستى و حمايت از كشورهاى عقب مانده بمكيدن خون آنها مبادرت مى روزند. پادشاهان صنايع به منظوراستمرار و دوام اين وضع ناهنجار برنامه هاى مخصوصى براى تعليم و تربيت تدوين مى كنند واز راه ترويج خرافات واختلافت مذهبى واجير كردن خانواده هاى معين و كارگردان موثر دولت و نفوذ درارتش و غيره مردم رااز نظرايدئولوژيك و فرهنگ و وضع اقتصادى در سطحى نگه مى دارند كه هيچگاه بحقوق حقه خود آشنا نشوند و در صورت آشنائى قدرت و تشكيلات لازم براى جنبش و حركت نداشته باشند. بنابراين تنهااز بررسى اين عوامل با ضد آنها معلوم مى شود كه چه سرمايه خارجى به منظور استعمار و تقويت جبهه ملى و ضد امپرياليزم در نبردند.

بعضى اوقات نيزاتفاق مى افتد كه سرمايه داخلى از ترس رشد نهضت توده با سرمايه خارجى سازش مى كند] (5)

استعمار عبارت است از سياست دول امپرياليستى كه هدفشان برده كردن و بهره كشى از خلق هاى كشورهاى ديگر خلق هاى كشورهائى كه از نظراقتصادى كم رشد هستند. دول امپرياليستى براى تحكيم سيطره خويش مانع تكامل فنى واقتصادى و فرهنگى اين كشورها مى شوند] (6)

مسئله استعمار بمعنى تحميل سلطه و استثمارامرى است كه با عصر جديد پديدار گشته است اين مسئله ( استعمار) با تغييرات سياسى اجتماعى كه دراروپا و بخصوص در اروپاى غربى صورت گرفت چهره نمود.اين دوره عصراختراعات واكتشافات بزرگ بود. نيروهاى توليدى تحت چنان تحولات عميقى قرار گرفت كه سيستم اجتماعى قرون وسطى در مقابل آن نمى توانست مقاومت كند. دراين دوره است كه اروپا به سوى استيلا واستعمارگرى قدم مى نهد.اروپا دراين دوره ميل به ثروتمند شدن دارد و ميخواهد آن را به قيمت استيلا بر ساير قاره ها بدست آورد.اروپا كه يك مرحله گسترش را طى مى كرد احتياجات جديدى داشت . منابع كافى كه در قرون وسطى مورداستفاده قرار گرفته بود به خصوص در آلمان مركزى به انتها رسيده بود. فلزات گرانبها جهت ضرب سكه به اندازه كافى توليد نمى شد. در همين حال بسته شدن راه مديترانه توسط تركهاى عثمانى سرچشمه اولين حركت به سوى استعمار شد

پرتقال واسپانيا دو كشورى بودند كه اولين امپراطوريهاى استعمارى را بنا نهادند.امپراطورى استعمارى پرتقال دراطراف اقيانوس هند و ساحل غربى افريقا وامپراطورى اسپانيا در آمريكاى جنوبى پا گرفت ليكن تقسيم جهان توسط اين دو كشور بى رقيب نماند و كشورهاى فرانسه انگليس و هلند نيز وارد عرصه شدندبا وروداين سه كشور عصر جديدى بنام عصر كمپانى ها در تاريخ استعمار آغاز گشت دراين دوره كمپانيهاى تجارى ضمن قبول نظارت دولت متبوع خود يكنوع حق حاكميت در سرزمين مستعمره شده داشتند.

نمونه اين كمپانيها كمپانى هند شرقى انگليسى است نظيراين كمپانى توسط فرانسه و هلند نيز تاسيس شد.

بعدازاين عصر استعمار وارد دوره جديدى شد كه مشخصه آن ظهور امپرياليسم و تقسيم جهان است . دراين دوره علاوه بر زير بناهاى اقتصادى براى گسترش استعمار به وجود و ظهور ناسيوناليسم در كشورهاى اروپا ميتوان اشاره كرد كه ميل به رقابت ما بين كشورهاى اروپائى را بر توسعه قلمرو نفوذشان تحريك نمود. بدينگونه تقسيم جهان تحت سلطه استعمار در 1914 پايان گرفت و دراين دوره انگليس و فرانسه در راس امپراطوريهاى استعمارى قرار داشتند:امپراطورى انگليس با 30 ميليون كيلومتر مربع مساحت و 400 ميليون نفر جمعيت وامپراطورى فرانسه با 10 ميليون كيلومتر مربع مساحت و 48 ميليون جمعيت آلمان ايتاليا بلژيك نيزازاين جمله بودند. در مواردى نيزاستعمار جنبه اقتصادى داشته و مواردى را شامل مى شد كه در آن دولت مستعمره شده به علت تمهيداتى حق حاكميتش محدود شده بود و دولت استعمارگر در قلمرو آن كشور حقوق واميتازات خاصى داشت .ازاين جمله ميتوان از چپن ايران و آمريكائى جنوبى نام برد. بروز جنگ جهانى اول (1918 - 1914) هر چند در بعضى موارد گسترش استعمار را سبب شد (نظيراشغال حبشه توسط ايتاليا و تسلط ژاپن بر قسمتى از چين ). ليكن اولين شكافها را در كاخ استعمار به وجود آورد و بالاخره وقوع جنگ جهانى دوم واژگون شدن سيستم استعمارى را تسريع نموداكنون عليرغم وجوداستعمار جديد استعمار به گذشته تعلق دارد و حوزه عمل تاريخ دانان است].

دايره المعارف يونيورسال

--------------------------------------------------------------------------------

پاورقى
3. فرهنگى سياسى[ آشورى]

4. فرهنگ علوم سياسى (جاسمى )

5. فرهنگ لغات[ روزبه]

6. واژنامه سياسى اجتماعى ( اميرتيك آئين ).

اسم الکتاب : نشریه حوزه المؤلف : دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم    الجزء : 1  صفحة : 9
   ««الصفحة الأولى    «الصفحة السابقة
   الجزء :
الصفحة التالیة»    الصفحة الأخيرة»»   
   ««اول    «قبلی
   الجزء :
بعدی»    آخر»»   
صيغة PDF شهادة الفهرست