است در منابع روايي تاريخي جستوجو کند و هر حکايتي که مناسب با اوضاع کنوني است با يک بازنويسي ادبي و زباني ساده به نگارش درآورد.
راستي ديگران درباره چنين حرکتي از يک استاد برجسته حوزه و دانشگاه چه قضاوتي ميکنند؟ داستاننويسي شخصيت اجتماعي او را بالا نميبرد، بلکه در نگاه ظاهربينان شأن علميش را کاهش ميدهد.[1] اگر او در پي چنين شهرتي بود و ميخواست در اين مسيرها قرار گيرد، به چنين کاري دست نميزد. تنزل از مقام
[1] شهيد مطهري در مقدمه كتاب داستان راستان مينويسد: «در مدتي كه مشغول نگارش يا چاپ اين داستانها بودم، بعضي از دوستان ضمن تحسين و اعتراف به سودمندي اين كتاب از اينكه من، كارهاي به عقيده آنها، مهمتر و لازمتر خود را موقتاً كنار گذاشته و به اين كار پرداختهام، اظهار تأسف ميكردند و ملامتم مينمودند كه چرا چندين تأليف علمي مهم را در رشتههاي مختلف به يكسو گذاشتهام و به چنين كار سادهاي پرداختهام. حتي بعضي پيشنهاد كردند كه حالا كه زحمت اين كار را كشيدهاي، پس لااقل به نام خودت منتشر نكن! من گفتم چرا؟ مگر چه عيبي دارد؟ گفتند: اثري كه به نام تو منتشر ميشود لااقل بايد در رديف همان اصول فلسفه باشد؛ اين كار براي تو كوچك است. گفتم مقياس كوچكي و بزرگي چيست؟ معلوم شد مقياس بزرگي و كوچكي كار در نظر اين آقايان مشكلي و سادگي آن است و كاري به اهميت و بزرگي و كوچكي نتيجه كار ندارند. هر كاري كه مشكل است بزرگ است و هر كاري كه ساده است كوچك [ميباشد]!
اگر اين منطق و اين طرز تفكر مربوط به يك نفر يا چند نفر ميبود من در اينجا از آن نام نميبردم. متأسفانه اين طرز تفكر، كه جز يك بيماري اجتماعي و يك انحراف بزرگ از تعاليم عاليه اسلام چيز ديگري نيست، در اجتماع ما زياد شيوع پيدا كرده. چه زبانها را كه اين منطق نبسته و چه قلمها را كه نشكسته و به گوشهاي نيفكنده است. به همين دليل است كه ما امروز از لحاظ كتب مفيد علمي و مخصوصاً كتب ديني و مذهبي سودمند، بيش از اندازه فقيريم. هر مدعي فضلي حاضر است ده سال يا بيشتر صرف وقت كند و يك رطب و يابس به هم ببافد و به عنوان يك اثر علمي، كتابي تأليف كند و با كمال افتخار نام خود را پشت آن كتاب بنويسد؛ بدون اينكه ذرهاي به حال اجتماع مفيد فايدهاي باشد؛ اما از تأليف يك كتاب مفيد، فقط به جرم اينكه ساده و كسر شأن است، خودداري ميكند. نتيجه همين است كه آنچه بايسته و لازم است نوشته نميشود و چيزهايي كه زايد و بيمصرف است پشت سر يكديگر چاپ و تأليف ميگردد. عاقبةالامر در جواب آن آقايان گفتم: اين پيشنهاد شما مرا متذكر يك بيماري اجتماعي كرد و نهتنها از تصميم خود صرفنظر نميكنم، بلكه در مقدمه كتاب از اين پيشنهاد شما به عنوان يك بيماري اجتماعي نام خواهم برد. بعد به اين فكر افتادم كه حتماً همانطور كه عدهاي كسر شأن خود ميدانند كه كتابهاي ساده، هرچند مفيد باشد، تأليف كنند، عدهاي هم خواهند بود كه كسر شأن خود ميدانند كه دستورها و حكمتهايي كه از كتابهاي ساده درك ميكنند به كار ببندند».