قشرها ديده ميشوند. مراتب و درجات ايمان در همگان برابر نيست. در ميان روحانيان نيز چنين نيست که رتبه ايماني همه در حد اعلا باشد؛ ولي شهيد مطهري از کساني بود که واقعاً دين را باور داشت و مسائل ديني با گوشت و پوست او عجين شده بود. اين از عواملي بود که او را تا پايان، عاشق شهادت و پايدار در ميدان و بدون کمترين تزلزلي باقي نگه داشت و اگر اين شرايط براي ديگران پيش ميآمد، زود خود را ميباختند و توان پايداري نداشتند.
منشأ اين پايداريها ايمان قوي و دينباوري بود که در ذره ذره وجود و اعضا و جوارح شهيد مطهري، مانند خون جاري بود. عامل دوم اين است که بر پايه اين دينباوري، او درصدد انجام وظيفه بود؛ اگر درس ميخواند؛ سخنراني و تدريس ميکرد؛ يا کتاب مينوشت، از روي هوس نبود. چنين نبود که دلش خوش باشد به چيزي و هر وقت ذوقش گُل کند، به دنبال آن کار برود؛ چنانکه يک هنرمند داراي ذوق هنري و جوشش دروني است و آن مسير را دنبال ميکند، تا به پيشرفتهايي برسد؛ يا نويسندهاي که به نوشتن علاقهمند است و ميخواهد مقاله بنويسد، همت خود را صرف اين تمايل ميکند و نويسنده خوب و معروفي ميشود؛ ولي مطهري اينگونه نبود. تلاشهاي او در اشتياق و علاقه شخصي خلاصه نميشد. البته او ذوق و استعداد ادبيات، شعر، عرفان و حکمت را نيز داشت؛ ولي راهش را درست برميگزيد، و درباره اين گزينش ميانديشيد، برنامهريزي ميکرد، ابعاد و جوانب آن را در نظر ميگرفت و بر حسب وظيفه شرعي، به تشخيص خويش عمل ميکرد. آنگاه، وقتي کاري را آغاز ميکرد، خود را در حاشيه قرار نميداد، بلکه با تمام وجود، ميکوشيد آن را به گونهاي درست و شايسته، به ثمر برساند. ورود او به صحنههاي سياسي و اجتماعي، تدريس در دانشگاه و حوزه و قرار گرفتن در زمره واعظان، خطيبان، مبلغان و نويسندگان، براي پيگيري ذوق و علاقه شخصي خودش نبود، بلکه به دليل احساس مسئوليت در برابر جامعه بود.