کينهاي عميق داشتم، پس از اينکه در بين افراد گروه مطرح شد که ميخواهيم يکي از روحانيان شوراي انقلاب را ترور کنيم، من داوطلب شدم، ولي بعد فهميدم که چه اشتباه بزرگي انجام دادهام.[1]
البته گروه فرقان تصريح کرده بودند بدين علت به قتل مطهري دست زديم که او با افکار، نگرشها و تحليلهاي ما مخالفت داشت. قاتل استاد نيز در مدارس علوم ديني درس خوانده بود، ولي دچار اين ضلالت و جنايت بزرگ شد.[2]
البته شهيد مطهري واقعاً شهادت را براي خود يک شرف ميدانست؛ شعار نميداد و عاشق اين مسير بود. داستاني از مرحوم آقاي مطهري نقل کردهاند که بسيار گفته شده است، ولي بوي مشک هرچه تکرار شود از رايحهاش نميکاهد. يکي از آشنايان آن شهيد که از سادات و علماي بزرگ بود، شب شهادت مطهري خواب ديده بود که با ايشان در يک فضاي وسيع قدم ميزنند؛ به پاي کوهي بسيار بلند ميرسند که بر فرازش يک خيمه بسيار باشکوه برپا شده بود. ميپرسند اين چيست؛ پاسخ ميآيد خيمه رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) است. با هم به سوي خيمه پيامبر راه ميافتند. مسير طولاني بود. در حالي که به جانب آن قله و خيمه قدم بر ميداشتند ناگهان فردي آشکار ميشود؛ اسبي ميآورد و شهيد آيتالله مطهري بر آن سوار شده، با سرعت به سوي خيمه ميرود. ايشان گفته بود من همينطور متحير بودم که ما با هم بوديم؛ چطور شد براي وي مرکب آوردند و بردندش، ولي من همينجا ماندم. در همين حال از خواب بيدار شدم و بعد شنيدم که در همان شب علامه مطهري به شهادت رسيدهاند. آري آنان باورشان شده بود که شهادت يک فرصت بزرگ است که با استفاده از آن به سرعت به سوي مقصد ميروند و راه صد ساله را يکشبه طي ميکنند. آدم با شهادت زيان نميبيند.
[1]مطهري مرزبان بيدار، ص 196. [2] بيانات در مراسم بزرگداشت استاد شهيد مطهري در جمع اساتيد و محققان مؤسسه امام خميني، (14/2/1382).