با توجه به سير تاريخي انديشههاي مذهبي و فلسفي ميتوان فهميد در هر عصر، يک سلسله افکار فلسفي يا مذهبي ويژه مطرح ميشده و رواج مييافته است. ظهور يک مکتب فلسفي، يا يک عقيده ديني، يا يک تفکر فرقهاي يا تاريخي، موجب ميشد که پيروان دين و مذهب حق درصدد برآيند تا با اين جريان فکري به گونه علمي و منطقي برخورد کنند. گاه بسته به موقعيت جغرافيايي يک منطقه، اين مسائل گستردهتر و عموميتر بود. براي نمونه جايي که مسلمانان با بوداييها در تماس بودند و آميزش داشتند، چنانکه اين شرايط در هندوستان و کشورهاي جنوب شرقي و شرق آسيا وجود دارد، زمينههاي برخورد فکري مناسب با اين عقايد، مانند اسلام در مقابل مذهب بودايي[1] يا برهمايي[2] وجود داشت. همچنين در جايي ديگر که مسلمانان با مسيحيان در يک کشور يا از راه يک کشور مجاور ارتباط داشتند، تضارب فکري در محافل علمي و مدارس بيشتر بود.
[1] بودايي آييني است که پيروان آن از تعاليم سيدارته گوتمه (Siddharta Gautma) يا ساکياموني يا ساکياسينها (قرن ششم و پنجم قبل از ميلاد) متابعت ميکنند و آن مبتني بر اين است که حياتْ رنج است و رنج از هوس زايد، و ترک نفس تنها وسيله رهايي از هوا و هوس است.
گرايشهاي اصلي در اخلاق بودايي منفي، سرکوبگرانه و خشن است. آيين بودا جزء اديان آسماني نميباشد و باورهاي آن با توحيد، يکتاپرستي و اعتقادات مبتني بر وحي سازگاري ندارد و در عين حال پيرواني قابل توجه، به ويژه در آسياي جنوبي، شرقي و جنوب شرقي دارد (ر.ك: رابرت. ا. هيوم، اديان زنده جهان).
[2] به پيروان برهما برهمايي گويند. پيروان اين فرقه به سه رب النّوع اعتقاد دارند: برهما (خداي بزرگ)، ويشنو (محافظ) و شيوا (خرابکننده). اين آيين در آسياي جنوبي پيروان زيادي دارد و شهر مقدّس آنها بنارس است.