گرفت و پس از آن به سراسر غرب سرايت كرد؛ و ميتوان گفت يكي ازعناصر اصلي فرهنگ جديد غرب به شمار ميآيد.
عقلگرايي و اعتقاد به خودكفايي عقلِ انساني در شناختِ خود، هستي، سعادت واقعي و راه رسيدن به آن از جمله مؤلفههاي اساسيِ اومانيسم است. انسانمداران بر آناند كه هرچه از طريق عقل بشري قابل كشف نباشد، وجود ندارد، و به همين دليل، هر امرِ ماوراي طبيعي نظير خدا، وحي، معاد، و فرشتگان را ـ آنچنان كه در بينش ديني مطرح است ـ ادّعاهايي اثبات ناپذير ميدانند. آنان در بُعد ارزشها نيز معتقدند كه همه چيز از جمله قواعد اخلاقي، ساخته و پرداختة ذهن بشر است.
اومانيستها انسان را موجودي ميدانند كه آزاد به دنيا آمده و بايد از هر قيد و بندي جز آنچه خود ميخواهد رها باشد. او بايد آزادي خود را در جامعه و طبيعت تجربه كند و خود به تنهايي بر سرنوشت خويش حاكم باشد. بر اين اساس آدمي فقط حق دارد، نه تكليف، و نتيجة چنين نگرشي آن ميشود كه ارزشهاي اخلاقي نيز ميبايد با خواست او تطبيق يابند و تغييرپذير و نسبي باشند.[1]
يكي از مكاتب انسان محور، كه امروزه در غرب رواج بسيار دارد «پوزيتويسم» است. آموزههاي اين مكتب، به گونهاي فراگير، در زمينة هر يك از رشتههاي علوم انساني آثار و نتايجي خاص دارد. پوزيتويستها معتقدند تنها اموري ارزش علمي دارند كه قابل حس و تجربه باشند. آنان حتي پاي از اين فراتر نهاده، گزارههاي غير تجربي را اساساً بيمعنا ميشمارند.
«پوزيتويسم» در زمينة اخلاق مدعي است «خوب» آن است كه مردم آن را «خوب» ميدانند و «بد» نيز همان است كه مردم «بد» ميشمارند، و هيچ معيار و ملاكي براي آنچه در ميان مردم وجود دارد و آنان ميپسندند و اعتبار ميكنند وجود ندارد، و در وراي پسند و اعتبار مردم هيچ چيز ديگري قابل
[1] براي آگاهي بيشتر در اين زمينه مراجعه كنيد به: محمود رجبي، انسان شناسي، ص 37 ـ 47.