اسم الکتاب : نظريه حقوقى اسلام المؤلف : مصباح یزدی، محمد تقی الجزء : 1 صفحة : 295
عبوديت در ذات انسان نهفته است و لازمه عبوديت، اطاعت مطلق از خداوند است. در سايه پيروى از دستورات خدا بالاترين كمال براى انسان حاصل مىشود و شايستگى ورود به جرگه بندگان خاص خدا را پيدا مىكند: فَادْخُلِى فِى عِبَادِى[1]؛ در ميان بندگان من درآى.
اساس اسلام بر «تكليفمدارى انسان» استوار است. اگر تكليف برداشته شود، چيزى از اسلام باقى نمىماند؛ براى مثال، نماز و روزه از واجبات اسلام است، اگر تكليفى در كار نباشد، لازم مىآيد اين دو امر واجب نباشد! نيز ظلم و ستم حرام است، اگر اساس تكليف برداشته شود، ظلم به ديگران بلامانع خواهد بود! اين درست برخلاف تصور عدهاى است كه خود را «روشنفكر مذهبى» مىدانند و معتقدند كه «انسان مدرن» در پى تكليف نيست! از نظر آنان، اسلام در زمانى ظهور كرد كه مردم نيمه وحشى بودند و در دوران بردگى به سر مىبرند. همين گوينده به صراحت مىگويد: «اسلام 1400 سال پيش به درد امروز نمىخورد. انسان امروز كه انسان مدرن است، براى خود تكليفى نمىبيند، بلكه در پى استيفاى حقوق خويش است!»
اين عده، از قرآن كريم هم «قرائت مدرن» ارايه مىدهند و مىگويند: اولا قرآن كلام خدا نيست، بلكه كلام پيامبر است. ثانياً، كلام پيامبر همانند سخن هر انسان ديگر نقدپذير است. بنابراين، بايد كلام آن حضرت را در بوته آزمايش گذاشت و فقط آن مقدارى كه به وسيله تجربه قابل اثبات است، پذيرفتنى است! اين به اصطلاح روشنفكران مذهبى، با نفى تكليف معتقدند كه بشر امروز كارى به خدا ندارد. يكى از اين افراد در مقالهاى تحت عنوان: «ذاتيات و عرضيات دين» مىگويد: «اعتقاد به خدا هم جزء ذاتيات دين نيست»؛ يعنى ممكن است فردى ديندار باشد ولى اعتقاد به خدا نداشته باشد! چنين سخنى، نتيجه تئورى «قرائت جديد از دين» است. اين عده گستاخى را تا بدانجا رساندهاند كه مىگويند ما در پى استيفاى حقوقمان هستيم، حتى اگر خدا حقوق ما را ندهد عليه او تظاهرات مىكنيم و مىگوييم: مرگ بر خدا!! مرگ بر اين انسان بىشرم و ناسپاس: قُتِلَ الإِنسَانُ مَا أَكفَرَهُ[2]؛ كشته باد انسان، چه ناسپاس است! خداوند چنين انسانى را نفرين مىكند، انسان ناسپاس، انسان بىحيا، انسانى كه مىگويد من كارى به اطاعت خدا ندارم، خدا هر چه دستور داده، براى خويش گفته است!
اين منطقِ «انسان مدرن» است. منطقى كه تلاش مىكنند آن را در كشور جمهورى اسلامى