و تعصب نداشتن نسبت به عقايد دينى خود، عادت داد. مثلا خاتم بودن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) يا حضرت موسى(عليه السلام) براى آنان تفاوتى نكند. به ويژه اگر قرار باشد كه به هيچيك از اديان عمل نشود و تاريخ مصرف آنها را تمام شده تلقى كنند، انگيزهاى براى اثبات حقانيت اسلام نخواهد بود. در اين ميان ممكن است برخى از خواص نيز شك كنند كه آيا احكام اوليه اسلام هم ابدى و جاودانى است يا آن كه قابل نسخ و تغيير است؟ اينها برخى از آثار زيانبار گفتار و نوشتار مبلّغان پلوراليسم دينى است كه براى از ميان بردن اسلام كمر بستهاند و متأسفانه در برخى از كشورهاى اسلامى، در حكومت هم نفوذ كردهاند.
پس براى اينكه زمينه رواج فرهنگ غربى و فرهنگ جهانى (يعنى فرهنگ امريكايى) در كشورهاى اسلامى فراهم شود بايد عقايد اسلامى سست شود. راه سست شدن آن نيز بدين صورت است كه بگوييم معنايى كه تا كنون از متون دينى فهميدهايد مربوط به گذشته بوده و تاريخ مصرف آن تمام شده است! ضرورت زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين احكامى را اقتضا كرده است اما در اين زمان كاربردى ندارد! و اصلا از كجا مىگوييد كه قرآن كلام خدا است؟! قرآن كلام پيامبر است و پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم يك انسان است و انسان نيز در معرض اشتباه قرار دارد، پس ممكن است احكام و مطالب قرآن اشتباه باشد! به دنبال آن نيز نظريه نقدپذيرى قرآن مطرح مىشود. نقد پذيرى قرآن در واقع به معناى دروغ بودن برخى از مطالب آن است! اما از آنجا كه قايلان به نقدپذيرى قرآن، جرأت دروغ خواندن قرآن را ندارند اين مطلب را در قالب ديگرى بيان مىكنند. آنان مىگويند مراد ما از نقدپذيرى، فهم رايج از قرآن است، كه آن را فهم يا قرائت «سنّتى» نام نهادهاند. آنان ادعا مىكنند كه حقيقت قرآن چيزى است كه تنها در پيشگاه خدا است و هيچكس ـ حتى