كه چيزي را با ادراك حسّي درك و سپس آن را فراموش نموده، پس از مدتي در طلب آن برميآيد و دوباره از آن آگاه ميشود، در اينجا اين طلب و فراگيري دوّم بعد از علمي قبلي خواهد بود.
شيخ(رحمه الله) ميفرمايد: اين سخن براي من جالب و خوشايند نيست; زيرا به نظر ميرسد اصلا نبايد به آنچه از طريق حسّ به دست ميآيد «تعليم و تعلّم» گفت.
مثلا اگر فردي، شيء محسوس جديدي را به ديگري نشان دهد يعني آن را در برابر حواسّ او قرار دهدتا او آن را احساس كند، به نفسِ اين عملِ ارائه، تعليم گفته نميشود و به فاعل اين كار نميگويند كه به ديگري چيزي را تعليم داد و در مورد طرف مقابل نيز گفته نميشود كه چيزي را فراگرفت، مگر اينكه آنچه را به او نشان ميدهد به اين جهت باشد كه يك مهارت صناعي را در او ايجاد كند و اين، در جايي است كه معلّم به متعلّم هيئتِ يك عمل را نشان ميدهد. و البته اين اعتبار و لحاظ، غير از لحاظ مدرك بودن فرد نسبت به آن شيء محسوس ـ بما هو محسوس ـ است. و اصلا ـ به نظر ميرسد ـ كه اين كار نيز تعليم و تعلّم شمرده نشود، بلكه اين، «تعريف و تعرّف» است، چهاينكه ادراك جزئيات «علم» نيست بلكه «معرفت» است.
مراد از طلب پس از نسيان
مراد از طلب و معرفت مجدد شيء مَنسي، يادآوري آن نيست ـ چراكه يادآوري به وسيله قوه حافظه، ادراك حسّي تلقي نميشود ـ بلكه مراد اين است كه مثلا اگر شخصي را قبلا ديدهايم و حالا پس از چند سال، قيافه او را از ياد بردهايم، اكنون دوباره بگرديم و او را ببينيم و قيافهاش را براي بار دوم بشناسيم، يا رنگ چيزي را از ياد بردهايم، بار ديگر آن را وارسي ميكنيم تا از رنگ آن آگاه شويم، اين ادراك حسّي دوّم مسبوق به علمي قبلي است و همان علم قبلي ما را وادار ميكند كه دوباره به دنبال آن بگرديم.
قوله: «أللّهم إلاّ ...»
شيخ ميفرمايد: البته نفس عمل ارائه هم ميتواند تعليم و تعلم به حساب آيد، امّا صناعي است و نه ذهني، و لذا از بحث ما بيرون است. مثلا وقتي يك استاد خطّ، كلمه و يا جملهاي