از آنجا كه تصورات بديهي مثل مفهوم وجود، عدم، امكان، وجوب و... محتاج تعريف نيستند و اگر هم تعاريفي براي اينگونه مفاهيم ذكر ميشود، تعاريفي لفظي و غير حقيقي است، لذا مرحوم شيخ بحث فوق را فقط در مورد «تصور مكتسب» مطرح فرموده است.
اقسام تعريف
معرفت و شناخت يك شيء گاه از راه مفاهيم ذاتي است و گاه از راه مفاهيم عرَضي و گاه به وسيله تركيب اين دو. ذاتي به دو قسم اعمّ و مساوي تقسيم ميشود كه به اوّلي «جنس» و به دوّمي «فصل» ميگويند. عرضي نيز به دو قسم خاصّ و عامّ تقسيم ميشود.
برخي گفتهاند اگر معرِّف، مركّب از جنس و فصل قريب يك ماهيت باشد مثل «حيوان ناطق» در مورد انسان، به آن «حدّ تام» ميگويند، و اگر مركب از جنس بعيد و فصل قريب باشد و يا در آن فقط فصل ذكر شود، به آن «حد ناقص» ميگويند مثل اينكه در مورد انسان بگوييم «جسم ناطق» و يا «ناطق».
پارهاي منطقدانان ـ كه شيخ(رحمه الله) آنها را «سطحينگر» ميشمارد ـ تعريف انسان به «جسم ناطق» را حدّ تام دانستهاند و گفتهاند ملاك تاميّت حدّ، فقط اين است كه مميّز در آن ذاتي باشد و نه عرَضي، خواه تمام ذاتيات (اجناس و فصول بعيد) در آن ذكر شده باشد، يا نشده باشد.
شيخ(رحمه الله) اين نظر را ردّ ميكند و ميفرمايد كه منطقيانِ اهل تحصيل و تدقيق، حدّ تام را تعريفي ميدانند كه در آن همه ذاتيات معرَّف، مأخوذ باشد مثل اينكه در تعريف انسان بگوييم: «جوهرٌ ذو أبعاد ثلاثة نام حسّاسٌ متحرك بالإرادةِ ناطقٌ» و يا به صورت فشرده ميگوييم: «حيوان ناطق». اگر در تعريف، پاي عرضيات به ميان آيد بدان «رسم» ميگويند و فرق «حدّ» و «رسم» نيز در همين است كه در اوّلي سخن از عرضيات نيست اما در دوّمي، پاي عرضي در كار است. برخي گفتهاند «رسم تام» آن است كه در آن جنس و عرضي خاص ذكر شوند مثل اينكه در مورد انسان بگوييم: «جسمٌ ضاحك» كه مركّب از ذاتي و عرضي است. امّا برخي ديگر ميگويند «رسم تام» آن است كه جنس در آن حتماً جنس قريب باشد مثل اينكه در تعريف انسان بگوييم: «حيوانٌ ضاحك». دسته اوّل متقابلا رسم ناقص را تعريفي ميدانند كه در آن فقط عرض خاص ذكر ميشود، امّا دسته دوم ميگويند اگر جنس در تعريف آمده باشد، امّا بعيد باشد مثل «جسمٌ ضاحك» براي انسان، باز هم «رسم ناقص» خواهد بود.