نكته ديگر اينكه مقدمه وضعي ـ نه تعريف ـ اسم ديگري دارد و آن «اصل موضوع» است. و حدّ (تعريف) فقط وضع، خوانده ميشود و اصل موضوع نيست; چون در تعريف، سلب و ايجابي وجود ندارد.
و گروهي اصل موضوع را «مصادره» مينامند. و عدّهاي آن را به دو قسم تقسيم ميكنند: يك قسم آن است كه بسادگي مورد قبول واقع شود و در ذهن متعلّم رأي مخالفي نسبت به آن وجود ندارد، و اين گروه اختصاصاً همين قسم را به اسم اصل موضوع ميخوانند. قسم ديگر آن است كه معلّم اثبات آن را به جاي مناسب خودش موكول ميكند و در ذهن شاگرد نظر مخالفي نسبت به آن مطلب وجود دارد. و چه بسا گاهي «وضع» را در مورد هر اصل موضوعي كه در آن تصديقي وجود داشته باشد ـ خواه از اوّليات باشد و يا از غير اوّليات و خواه در انديشه متعلّم رأي مخالفي نسبت به آن وجود داشته باشد يا نه ـ به كار ميبرند.
و گاه در تعليم اول (كتاب ارسطو) «وضع»(1) به رأيي اطلاق ميشود كه برخلاف حقيقتِ روشن است، به زبان گفته ميشود، ولي عقل آن را تأييد نميكند مثل قول كسي كه ميگويد: همهچيز واحد است، و حركتي وجود ندارد.
متن
و ربما قصر المتعلّمُ عن تصوّر الأوّليات في العقل أوّليةً، فتصير الأوّلياتُ بالقياس إليه أوضاعاً، و ذلك إمّا لنقص في فطرته أصليٍّ أو حادث مرضيّ أَوسنّي، أولتشوُّش من فطرته بآراء مقبولة أو مشهورة يلزم بها رَدَّ الأَوّلي لئَلاّ ينتجَ نقيضَها. و ربما كان اللفظُ غيرَ مفهوم فَيحتاجُ أن يبدَّلَ، أو يكونُ المعني غامضاً لا يفهم، فإذا فهم أذعن له. و غموضُه قد يكون كثيراً لكلّيته و تجريده و بُعدِه عن الخيال. و في مثل هذا قد يستقرئ المخاطبُ الجزئياتِ فينتفعُ كثيراً، لأَنّ الاستقراءَ و إن كان لا يُثبِتُ فقد يذكّرُ.
ترجمه
و گاهي متعلم نميتواند اوّليات را به طور بديهي در ذهن تصور كند، در اين صورت
[1] واژه «hypothese» در لاتين به معناي «فرض» است. به نظر ميرسد مترجمين عرب اين واژه رابه «وضع» ترجمه كردهاند و احتمالا مراد از اصطلاح وضع كه به ارسطو نسبت داده ميشود «فرضيه» باشد.