در طبيعيات معتقد است كه هر فردي از افراد يك ماهيت كه در خارج تحقق مييابد طبيعتي نوعيه دارد. مجموع اين افراد، نوع واحدي دارند و مجموعِ انواع عالم نيز داراي وحدتي شخصي هستند و طبيعتي به نام «عالَم» را ميسازند و اين طبيعت منحصر در فرد است و گاهي به آن «طبيعت كليّه» ميگويند. اين طبيعت كليه يعني عالم براي خودش غايتي دارد و درصدد است كه به آن غايت برسد، و از جمله غايات متوسطه طبيعت عالم اين است كه طبايع نوعيه مثل نوع انسان، نوع گوسفند و ساير انواع تحقق يابند. به نظر ارسطو اصل اين طبايع، قديماند ولي افراد آن در عالم متجدد و حادث ميشوند و اين به اين جهت است كه يك فرد نميتواند هميشه باقي بماند، پس براي حفظ طبيعت نوعي، ميبايست مستمراً افراد آن نوع حادث شوند تا نوع باقي بماند.
جنس نيز براي طبيعت عالم، مقصود ثانوي و بالتَبَع است. يعني چون نوع بدون تحقق جنس محقق نميشود، طبيعت عالم جنس را نيز بالتَبَع قصد ميكند. حال آنكه نه فرد و نه جنس هيچيك براي طبيعتِ واحد عالَم، مقصود بالاصالة نيست و آنچه براي طبيعت، اعرف و اقدم و مقصود بالاصالة است، طبيعت انواع است.
توجه: واژه طبيعت داراي معاني متعدد است: گاهي طبيعت در برابر ماوراء طبيعت به كار ميرود كه به معناي عالم اجسام است. گاهي طبيعت در مورد طبيعت واحد شخصي عالم به كار ميرود كه يك فرد بيش نيست و عليالمبني هميشه موجود است. گاهي طبيعت در مورد نوع گفته ميشود كه به معناي ماهيتِ تام است. گاهي طبيعت به معناي مطلق ماهيت است و شامل جنس نيز ميشود، گاهي طبيعت در مورد فرد خاص نيز به كار ميرود و به آن طبيعت جزئيه يا شخصيه ميگويند[1].
از آنچه گفته شد روشن ميشود كه جنس نسبت به نوع هم اقدم عندنا است چون اعم است و هم تقدم بالطبع دارد چون جزء ماهوي آن است، ولي اقدم عند الطبيعه نيست چون براي طبيعت، مقصود ثانوي است. قبلا گفتيم كه نوع چون خارجاً محصِّلِ جنس است نسبت به آن علّيت دارد و لذا بر جنس مقدّم است. امّا در اينجا حيثيت ديگري لحاظ ميشود يعني جنس از آن جهت كه جزء ماهيت نوع است بر نوع، مقدم ميشود.
يكي از دليلهايي كه شيخ(رحمه الله) براي اين مطلب كه جنس مقصود بالاصاله طبيعت نيست، اقامه ميكند اين است كه اگر مقصود طبيعت، حصول جنس باشد لازم نيست كه انواع يك