المدّعي، إلاّ أن يؤخذ الحسّاسُ من جهة يكون علّةً للحيوان لا فصلا، ثمّ يُتمَّمَ سائرُ المعاني الّتي يصيربها علّةً موجبةً للحياة علي ما نوضح في باب العلل من كيفيّة أخذ العلل حدوداً وسطي. فحينئذ لا يكونُ الحسّاسُ الفصلُ حدّاً أوسطَ، و لا أيضا الحسّاسُ وحدَه. و أمّا إذا كان الحيوانُ هو الحدَّ الأوسطَ و الحسّاسُ مضمّنٌ فيه، ليس لازماً خارجاً عنه، وجب اليقينُ بالحسّاس لا محالةَ لم يمكن أن يتغيّرَ. و أنت تزدادُ تحقيقاً لهذا ممّا سلف.
ترجمه
اگر كسي بگويد: ما وقتي ميگوييم: هر (ج) حسّاس است وهر حسّاسي حيوان است و سپس نتيجه ميگيريم كه هر (ج) حيوان است، اين علم ما هرگز زوالپذير نيست و محال است ما تصديق نكنيم كه: امكان ندارد كه (ج) حيوان نباشد.
جواب اين است كه مسئله بدينگونه نيست، يعني حيوان گرچه در خارج ملازم حسّاس است، ولي بديهي و يقيني نيست كه هر حسّاسي حيوان است، بلكه اين مطلبي است كه به لحاظ وجود خارجي بيان ميشود، يا مطلبي است كه بر اساس يك دليل برهاني ديگر استوار است; زيرا معناي «حساس» صرفاً شيئي است كه داراي حس است، بدون هيچ شرط زايد ديگري.
و هيچ ضرورتي در كار نيست كه چنين شيئي چون داراي حس است، داراي تغذيه و رشد و حركت مكاني هم باشد. نه ميتوان گفت كه اين معاني بالفعل در ضمن معناي حساس گنجانيده شدهاند و نه اينكه عقل بداهتاً ايجاب ميكند كه هر حساسي ذاتاً ملازم با اين معاني باشد ـ و مجموعه اين معاني، همان مفهوم حيوان است.
با توجه به آنچه گفتيم حيوان بودنِ حساس، اگر دليلي در كار نباشد، امري حتمي و ضروري نيست، مگر اينكه از راه حدّوسطي اثبات شود. بلكه عقل در اولين وهله ممتنع نميداند كه موجود حسّاس، درخت ويا جسمي باشد كه داراي حس است و هيچيك از معانياي را كه قوام حيات به آنها است، نداشته باشد. بنابراين صرف آوردن حساس، به عنوان حدّ وسط، موجب يقين به مطلوب نميشود، مگر اينكه حساس به صورتي لحاظ شود كه علّت حيوان باشد نه فصلِ حيوان، سپس ساير معانياي كه حساس همراه آنها علّتِ موجبه حيات ميشود، تتميم گردد. به گونهاي كه ما در باب علل راجع به كيفيت ملاحظه علل به عنوان حدّ وسط توضيح خواهيم داد.